|
امام آمد، …
و آتش نمرودیان را گلستان خرم ساخت.موسایی بود که فرعون را در کام موج انقلاب، غرق کرد و “بنی اسلام” را به ساحل نجات “جمهوری اسلامی” رهنمون گردید،امام آمد،و چراغ بادیه ی ظلمت شد، و خلیل حادثه ی ایمان.“ذلت ایران” را به “عزت اسلام” مبدل ساخت و سرها و گردن ها را درمقابل ابرجنایتکاران، همچو قله های رفیع، برافراشته ساخت و برگه ی بدهکاری مستضعفین را در برابر قدرت های استکباری، به برگه های طلبکاری مبدل کرد و موازنه ها را در منطقه و در سطح جهان برهم زد و طرح نو در انداخت و دنیایی جدید ساخت و اسلام را به عنوان “نیروی سوم” در سطح جهان مطرح نمود.امام آمد، …و شوکت دروغین و جبروت پوک و پوچ جباران را در هم شکست و زمین افتادگان محروم، و لگدمال شدگان مظلوم را به اوج شکوه و شوکت رساند. آمد، و سیلی “اسلام” را بر صورت “کفر” نواخت و با مشت و بازوی “حق”، بر فرق و دهان “باطل” کوبید.آمد، و همه جای ایرانمان را طراوت و سرسبزی ایمان بخشید و تمامت سرزمینمان را، و دشت ها و جلگه هایمان را، کوهها و بیابان هایمان را، کوچه و گذرهایمان را، خانه ها و مزارهایمان را، لاله کاشت، لاله ی سرخ انقلاب، که خونبهای آزادی بشریت، و رهگشای مردم به سوی نور و فلاح و روشنائی است.امام آمد، …و لاله های سرخ شهادت را آبیاری کرد، و با آمدنش، ویرانه هایمان آباد شد، و جهاد زندگی ساز “سازندگی” معجزه کرد، و کار، ارزش یافت، و کارگر، مقدس شد و ساختن، عبادت گشت و عبادت، بعد سیاسی یافت.انقلابمان پیش رفت – و می رود – ولی نه به بهای کم، که به قیمت هزاران شهید و جانباز و مفقود و اسیر.چه خون هائی که ریخته شد،چه عزیزانی که فدا شدند،و چه مخلصانی، در مقام رفیع “ایثار” جای گرفتند.“آبادان” مان، “شهید آباد” گشت،“خرمشهر” مان، “خونین شهر” شد،و “خوزستان” مان، “خونستان” ،و خانه هایمان، سنگر،و کلاسهایمان، جبهه،و قلمهایمان، سلاح،و بذرهایمان، باروت،و کارخانه هامان، معبد،و سنگرهایمان، محراب.جهادمان، “سازندگی” شد،و سازندگی مان، “جهاد”،و سوادآموزی مان، “نهضت”،و شهادت هایمان، “بنیاد”.ملتمان، “بسیج” گشتند،و پیرانمان، “چریک” شدند،و جوانانمان، “پاسدار”،و عشایرمان، “مسلح”،و کردهای مسلمانمان ” پیش مرگ”،هر روزمان “عاشورا” شد،و جای جای وطن سرخ و خونینمان، همچون سوسنگرد، هویزه، خرمشهر، بستان، دزفول، سومار، میمک، و … “کربلا” گشت.اسلام عزیز شد و مسلمانان سربلند،قرآن، حاکم شد و طاغوت، فراری،صف ها متحد و مشت ها گره خورده و تکبیرها بلند.و … اینها بود گوشه ای از میوه های روئیده بر شاخسار زمان در “۲۲ بهمن” که با بذرافشانی باغبان بزرگ خیر و برکت و حق و آزادی، یعنی امام امت، فرا دست آمده است.یاد آن روز آفتابی جاودان، و ثمرات “یوم الله” بزرگ و خونرنگ ۲۲ بهمن افزون باد.
ادامه مطلب
[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب: امام آمد, , ] [ 7:58 ] [ اکبر احمدی ]
[ ]
قرآن کریم . یادآور می شود که خداوند، خطاب به فرشتگان فرمود: «انی جاعل فی الارض خلیفة (14) » . فرشتگان، از این تصمیم الهی به شگفت آمدند و با توجه به این که موجود زمینی، با لغزش و خطا همراه است و چه بسا دست به فساد و تباهی - که با مقام خلیفة اللهی سازگاری ندارد - خواهد زد، به خداوند گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفات الدماء ونحن نسبح بحمدک ونقدس لک »
حاصل سخن فرشتگان، این است که خلیفه ی خداوند، باید موجودی قدسی و پیراسته از تباهی و فساد باشد، و این ویژگی، از آن فرشتگان است که موجودهایی نورانی و آسمانی اند، نه بشر که موجودی است زمینی و خاکی خداوند . این سخن فرشتگان را رد نکرد، اما به آنان فرمود: «انی اعلم مالا تعلمون » ; یعنی درست است که انسان موجودی است زمینی و خاکی، و موجود زمینی از آن جهت که زمینی است، با زمینه های گناه و انحراف همراه است، ولی در این موجودی که بنا است به مقام خلافت الهی برسد، ویژگی هایی نهفته است که او را از فساد و تباهی باز می دادرد و به مقام و مرتبه ای می رساند که فراتر از مقام و مرتبه ی فرشتگان است . از این روی، حقایق و اسرار هستی را به آدم ( علیه السلام) آموخت و آن گاه از فرشتگان خواست که آن حقایق را باز گویند . آنان از عهده ی این کار برنیامدند، ایمان خود به علم و حکمت الهی را یادآور شدند:
«وعلم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم » (15) ; خداوند، همه ی نام ها را به آدم آموخت . آن گاه آن ها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: «اگر راست می گویید (که شما شایسته ترین موجود برای خلیقة الهی هستید) این نام ها را برا من بیان کنید .» فرشتگان گفتند: «ما، جز به آن چه تو به ما آموخته ای، آگاه نیستیم . تو دانای بالذات و حکیم هستی .» .
از این آیات، نکات زیر به دست می آید:
1 - مقام متعالی و قدسی هر موجودی، ریشه در علم و آگاهی دارد . به عبارت دیگر علم و معرفت، سرچشمه ی کمال و تعالی وجودی است .
2 - علوم و معارف موجودات، عاریتی و بالغیر بوده و جلوه ای از علم ذاتی خداوند است .
3 - عالی ترین مرتبه ی این علم، در اختیار افرادی از بشر است که به مقام خلیفة اللهی رسیده اند و مقام علمی و قدسی آنان، فراتر از مقام فرشتگان است .
4 - گزینش های الهی، بر اساس علم و حکمت است، و فعل خداوند، از هر گونه کاستی، پیراسته است .
5 - از آیه ای که پس از آیات پیشین آمده، به دست می آید که این علم ویژه که در اختیار خلیفه ی خداوند در
زمین قرار دارد، فراتر از علوم و آگاهی های مربوط به ظواهر موجودات است، بلکه آن، علمی است که به غیب و ملکوت آسمان ها و زمین تعلق دارد: «قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السماوات و ای ارض » (16) .
نیز در باره ی حضرت ابراهیم ( علیه السلام) می فرماید: «ما، ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان می دهیم تا از کسانی باشد که در عالی ترین مرتبه ی یقین قرار دارند .» :
«وکذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات والارض ولیکون من الموقنین (17) » .
6 - از ایات پیشین، این نکته نیز به دست آمد که خلیفه ی خداوند در زمین، کاملترین انسان در عصر و روزگار خویش است، همان گونه که کامل ترین و برترین آفریده ی خداوند نیز هست .
این مطلب که خلیفه ی خداوند در زمین، برترین موجودات از این جا به دست آمد که فرشتگان - که از مقام قدسی ویژه ای برخوردارند - نتوانستند از آن چه خداوند به آدم ( علیه السلام) آموخت، خبر دهند، یعنی، مقام آدم ( علیه السلام) از مقام فرشتگان بالاتر است .
دلیل بر این که خلیفه ی خداوند در زمین، کامل ترین انسان عصر خویش است، این است که او، مقتدا و اسوه و الگوی علمی و عملی دیگران است، و از نظر عقلی، قبیح است که مفضول، مقتدا و اسوه ی فاضل و افضل قرار گیرد، و چون خداوند، از هر گونه فعل قبیح و ناروایی منزه است . می فهمیم که امامی کامل ترین فرد عصر خویش است
از مطالعه ی قرآن، به روشنی به دست می آید که انسان، در نظام تکوین و تشریع الهی، موقعیت و جایگاه ویژه ای دارد، از نقش محوری و مرکزی برخوردار است . قرآن کریم، آشکار یادآور شده است که خداوند همه ی زمینی را برای انسان آفریده است: «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا (6) » .
نیز در جای دیگر یادآور شده است که زمین، به منزله ی بساط و فرشی گسترده، و آسمان، چونان سقفی برافراشته برای آدمیان است، و خداوند، از آسمان، آب فرو می فرستند و گیاهان و انواع میوه ها را روزی انسان ها می سازد: «الذی جعل لکم الارض فراشا والسماء بناءالله وانزل من السماء ماءالله فاخرج به من الثمرات ازقالکم (7) » .
شب و روز نیز در خدمت بشر قرار داده شده تا در شب، آرامش یابد و در روز، از روشنایی هوا، برای کسب و کار و تامین عیشت خویش بده بگیرد: «هو الذی جعل لکم اللیل لتسکنوافیه و النهار مبصرا (8) » .
نکته ی مهم، این است که هدف از آفرینش انسان و آفرینش جهان برای او، این نبود، و نیست که او در حیات مادی و زندگی دنیوی، کامجویی بیش تری کند و وسیله ی لذت گرایی او به طور کامل فراهم باشد، بلکه فلسفه ی آفرینش او و آفرینش جهان برای او، این بوده است که راه حق شناسی و حق پرستی را بپوید و از دین رهگذر، به کمال مطلوب خویش که همانا قرب به خداوند و لقاء الله است، برسد . در آیاتی که پیش از این یادآور شدیم به این نکته اشاره شده است . خداوند، نخست، آدمیان را مخاطب ساخته و آنان را به عبادت پروردگاری که آنان را آفریده است، فرا می خواند: «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون (9) » . آن گاه یادآور می شود که پروردگاری که آنان باید او را پرستش کنند، کسی است که زمین و اسمان را برای آنان آفریده و از آسمان، آب نازل می کشد، و از زمین، گیاه و میوه می رویاند تا رزق بشر تامین گردد، و بنابراین، نباید برای خداوند، شریک برگزینند: «الذی جعل لکم الارض فراشا والسماء بناء الله وانزل من السماء ماءا فاخرج به من الثمرات رزقالکم فلا تجعلوا لله انداد الله وانتم تعلمون (10) »
قران کریم، این حقیقت را که هدف آفرینش اشک و جهان، این است که انسان ها آزموده شوند و در میدان ایمان و عمل صالح از هم گوی سبقت را بربایند و سعادت و کمال مغلوب خویش را در آغوش گیرند، در آیات بسیاری و به روش های گوناگون، بیان کرده است . خداوند در سوره ی کهف آیه ی هفتم می فرماید: «انا جعلنا ما علی الارض زینة لها لیبلوهم ایهم احسن عملا» ; اما، آفریده های زمینی را زینت بخش زمین قرار دادیم تا آدمیان را بیازماییم که کدام یک نیکوکارترند .
سیوطی، در ذیل این آیه، از پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم) حدیثی را روایت کرده که بسیار آموزنده است یکی از اصحاب پیامبر، از آن حضرت از معنای این آیه می پرسد . پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم) پاسخ می دهد . «لیبلوکم ایکم احسن عقلا واورع علی محارم الله و اسرعکم فی طاعة الله (11) ; خداوند، می خواهد شما را بیازماید تا روشن شود که کدام یک از شما عاقل ترید و در پرهیز از محارم الهی پروا پیشه تر و در اطاعات خداوند شتابان تر; یعنی در، این آزمون بزرگ الهی، با پشتوانه ی عقل می توان پیروز گردید . این عقل است که ستایش و پرستش خداوند را به عنوان شکرگزاری نعمت های الهی بر انسان واجب می کند و ایشان را به دوراندیشی و آینده نگری بر می انگیزد تا سعادت ابدی خویش را قربانی لذت های زودگذر و حیات کوتاه دنیوی نکند .
با چنین تاملات عقلانی است که انشای می کوشد در پرهیزگاری و فرمانبرداری از خداوند، گوی سبقتت را از دیگران برباید و به کمال مطلوب و سعاد برین دست یازد .
از آن چه گفته شد، این مطلب به دست آمد که انسان کامل، کسی است که در عقیده و عمل، هرگز از مسیر حق منحرف نمی گردد، و راه حق را به درستی می شناسد، و به نیکوترین وجه ممکن، می پیماید . چنین انسانی است که جهان برای او آفریده شده است، و برقراری نظام کیهانی، به میمنت وجود او است .
انسان کامل، حجت خداوند در زمین است، و اگر لحظه ای حجت خداوند در زمین نباشد، وجودش لغو خواهد بود، و چون کار لغو، از خداوند صادر نمی شود، حیات زمینی، مختل می گردد . در احادیث بسیار وارد شده است که اگر زمین به دل صحبت و امام باشد، اهل اش را فرو خواهد برد (12) : «لو ان الامام رفع من الارض ساعة لساخت باهلها» . بر همین اساس است که در دعای عدیله، درباره ی وجود اقدس امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است: «بیقائه بقیت الدنیا، و بیمنه رزق الوری، وبوجوده ثبتت الارض والسماء . (13) از تامل و تدبر در قرآن و سخنان پیشوایان معصوم، به روشنی به دست می آید که امام، در هر زمان، مصداق و نمونه ی کامل ترین انسان روزگار خویش است، و از طرفی، هدف از آفرینش جهان، انسان کامل بوده است . نتیجه ی این دو مقدمه، این است که وجود امام، فلسفه ی خلقت جهان به شمار می رود . تبیین این دو مطلب، چنین است:
(آيه 28).پيوند با بيگانگان ممنوع !. در آيـات گذشته سخن از اين بود كه عزت و ذلت و تمام خيرات به دست خداست و در اين آيه به همين مناسبت مؤمنان را از دوستى با كافران شديدا نهى مى كند, مى فرمايد: ((افراد با ايمان نبايد غـيـر از مـؤمـنـان (يعنى ) كافران را دوست وولى و حامى خود انتخاب كنند)) (لايتخذ المؤمنون الكافرين اوليا من دون المؤمنين ).((و هـر كـس چـنـيـن كند در هيچ چيز از خداوند نيست )) و رابطه خود را بكلى ازپروردگارش گسسته است (ومن يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى ).ايـن آيـه در واقـع يك درس مهم سياسى ـاجتماعى به مسلمانان مى دهد كه بيگانگان را به عنوان دوست و حامى و يار و ياور هرگز نپذيرند.سـپـس بـه عـنـوان يـك استثنا از اين قانون كلى مى فرمايد: ((مگر اين كه از آنهابپرهيزيد و تقيه كنيد)) (الا ان تتقوا منهم تقية ).هـمان تقيه اى كه براى حفظ نيروها و جلوگيرى از هدر رفتن قوا و امكانات وسرانجام پيروزى بر دشمن است .مساله تقيه در جاى خود يك حكم قاطع عقلى و موافق فطرت انسانى است .و در پـايـان آيـه , هـشدارى به همه مسلمانان داده مى فرمايد: ((خداوند شما رااز (نافرمانى ) خود برحذر مى دارد, و بازگشت (همه شما) به سوى خداست ))(ويحذركم اللّه نفسه والى اللّه المصير).دو جـمـلـه فـوق بـر مـسـاله تحريم دوستى با دشمنان خدا تاكيد مى كند, از يك سو مى گويد از مـجـازات و خـشـم و غـضـب خـداوند بپرهيزيد, و از سوى ديگرمى فرمايد: ((اگر مخالفت كنيد بازگشت همه شما به سوى اوست و نتيجه اعمال خودرا خواهيد گرفت )).
(آيـه 29)ـ در آيه قبل , دوستى و همكارى با كافران و دشمنان خدا شديدامورد نهى واقع شده , در اين آيه به كسانى كه ممكن است از حكم تقيه سؤاستفاده كنند, هشدار داده مى فرمايد: ((بگو: اگر آنچه را در سينه هاى شماست , پنهان سازيديا آشكار كنيد, خداوند آن را مى داند)) (قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه اللّه ).
نـه تـنـهـا اسرار درون شما را مى داند بلكه ((آنچه را كه در آسمانها و آنچه را درزمين است (نيز) مـى داند (و علاوه بر اين آگاهى وسيع ) خداوند بر هر چيزى تواناست )) (ويعلم ما فى السموات وما فى الا رض واللّه على كل شى قدير).
(آيه 19) ـ.روح دين همان تسليم در برابر حق است !. بعد از بيان يگانگى معبود به يگانگى دين پرداخته مى فرمايد: ((دين در نزدخدا, اسلام است )) (ان الدين عنداللّه الا سلام ).يـعـنى آيين حقيقى در پيشگاه خدا همان تسليم در برابر فرمان اوست , و درواقع روح دين در هر عصر و زمان چيزى جز تسليم در برابر حق نبوده و نخواهدبود.سـپـس به بيان سرچشمه اختلافهاى مذهبى كه على رغم وحدت حقيقى دين الهى به وجود آمده مى پردازد و مى فرمايد: ((آنها كه كتاب آسمانى به آنها داده شده بود در آن اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه آگاهى و علم به سراغشان آمد و اين اختلاف به خاطر ظلم و ستم در ميان آنها بود)) (وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاهم العلم بغيا بينهم ).بـنـابـرايـن ظهور اختلاف اولا بعد از علم و آگاهى بود و ثانيا انگيزه اى جزطغيان و ظلم و حسد نداشت .مثلا پيامبراسلام (ص ) علاوه بر معجزات آشكار, از جمله قرآن مجيد و دلايل روشنى كه در متن اين آيـيـن آمـده , اوصـاف و مـشخصاتش در كتب آسمانى پيشين كه بخشهايى از آن در دست يهود و نـصـارى وجـود داشـت بـيـان شـده بود و به همين دليل دانشمندان آنها قبل از ظهور او بشارت ظـهورش را با شوق و تاكيد فراوان مى دادند,اما همين كه مبعوث شد چون منافع خود را در خطر مـى ديـدنـد از روى طـغـيـان و ظـلم و حسد همه را ناديده گرفتند به همين دليل در پايان آيه سرنوشت آنها و امثال آنهارا بيان كرده مى گويد: ((هر كس به آيات خدا كفر ورزد (خدا حساب او را مى رسدزيرا) خداوند حسابش سريع است )) (ومن يكفر بيات اللّه فان اللّه سريع الحساب ).آرى ! كـسـانى كه آيات الهى را بازيچه هوسهاى خود قرار دهند, نتيجه كارخود را در دنيا و آخرت مى بينند.
ادامه مطلب
(آيه 8) ـ.رهايى از لغزشها!. از آنـجـا كه آيات متشابه و اسرار نهانى آن ممكن است لغزشگاهى براى افرادگردد, و از كوره اين امـتـحـان , سـيـه روى درآيـنـد راسـخون در علم و انديشمندان باايمان , علاوه بر به كار گرفتن سرمايه هاى علمى خود در فهم معنى اين آيات به پروردگار خويش پناه مى برند و اين آيه و آيه بعد كـه از زبـان راسـخـون در علم مى باشدروشنگر اين حقيقت است آنها مى گويند: ((پروردگارا ! دلهاى ما را بعد از آن كه ما راهدايت نمودى , منحرف مگردان , و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش زيـرا تـو بـسـيـاربـخـشـنـده اى )) (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب ).(آيـه 9)ـ و از آنجا كه عقيده به معاد و توجه به روز رستاخيز از هر چيز براى كنترل اميال و هوسها مؤثرتر است , راسخون در علم , به ياد آن روز مى افتند, ومى گويند: ((پروردگارا! تو مردم را در آن روزى كه ترديدى در آن نيست جمع خواهى كرد زيرا خداوند از وعده خود تخلف نمى كند)) (ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه ان اللّه لا يخلف الميعاد).و بـه ايـن تـرتيب از هوى و هوسها و احساسات افراطى كه موجب لغزش مى گردد خود را بر كنار مى دارند و مى توانند آيات خدا را آنچنانكه هست بفهمند!.
ادامه مطلب
(آيه 284).همه چيز از آن اوست !. ايـن آيـه در حـقـيـقت آنچه را كه در جمله آخر آيه قبل آمد تكميل مى كندمى گويد: ((آنچه در آسـمـانـها و زمين است از آن خداست و (به همين دليل ) اگر آنچه را در دل داريد آشكار سازيد يا پـنـهـان كنيد خداوند شما را مطابق آن محاسبه مى كند)) (للّه ما فى السموات وما فى الا رض وان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه ).((سپس هر كس را كه بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد و هر كس رابخواهد (و مستحق ببيند) مجازات مى كند)) (فيغفر لمن يشا ويعذب من يشا).يعنى تصور نكنيد اعمالى همچون كتمان شهادت و گناهان قلبى ديگر بر اومخفى مى ماند كسى كه حاكم بر جهان هستى و زمين و آسمان است , هيچ چيز بر اومخفى نخواهد بود.و در پايان آيه مى فرمايد: ((و خداوند بر هر چيز قادر است )) (واللّه على كل شى قدير).هم آگاهى دارد نسبت به همه چيز اين جهان و هم قادر است لياقتها وشايستگيها را مشخص كند و هم متخلفان را كيفر دهد.
آيـه 285ـ شـان نـزول : هـنگامى كه آيه سابق نازل شد كه اگر چيزى در دل پنهان داريد يا آشكار كنيد خداوند حساب آن را مى رسد, گروهى از اصحاب ترسان شدند (و مى گفتند: هيچ كس از ما خـالـى از وسـوسـه هـاى باطنى و خطورات قلبى نيست و همين معنى را خدمت رسول خدا(ص ) عـرض كـردنـد) آيه نازل شد و راه ورسم ايمان و تضرع به درگاه خداوند و اطاعت و تسليم را به آنان آموخت .
تفسير:.
راه و رسم ايمان ـ.
سوره بقره با بيان بخشى از معارف و اعتقادات حق آغاز شد و با همين معنى كه در اين آيه و آيه بعد مى باشد نيز پايان مى يابد و به اين ترتيب آغاز و پايان آن هماهنگ است .بـه هـر حـال قـرآن مى فرمايد: ((پيامبر(ص ) به آنچه از طرف پروردگارش نازل شده است ايمان آورده )) (آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ).و اين امتيازات انبياى الهى است كه عموما به مرام و مكتب خويش ايمان قاطع داشته و هيچ گونه تـزلـزلـى در اعـتقاد خود نداشته اند, قبل از همه خودشان مؤمن بودند, و بيش از همه استقامت و پايمردى داشتند.سـپـس مـى افـزايـد: ((مـؤمنان نيز به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگان وى همگى ايمان آورده انـد (و مى گويند) ما در ميان پيامبران او هيچ گونه فرقى نمى گذاريم )) و به همگى ايمان داريم (والمؤمنون كل آمن باللّه وملا ئكته وكتبه ورسله لا نفرق بين احد من رسله ).سـپـس مـى افـزايـد كـه مؤمنان علاوه بر اين ايمان راسخ و جامع , در مقام عمل نيز ((گفتند: ما شـنـيـديـم (و فهميديم ) و اطاعت كرديم پروردگارا! (انتظار) آمرزش تو را(داريم ) و بازگشت (همه ما) به سوى توست )) (وقالوا سمعنا واطعنا غفرانك ربناواليك المصير).بـه ايـن تـرتيب ايمان به مبد و معاد و رسولان الهى با التزام عملى به تمام دستورات الهى همراه و هماهنگ مى گردد.
(آيه 275).بلاى رباخوارى !. بـه دنـبـال بحث در باره انفاق در راه خدا و بذل مال براى حمايت از نيازمندان در اين آيه و دو آيه بـعـد, از مـساله رباخوارى كه درست بر ضد انفاق و يكى از عوامل مهم زندگى طبقاتى و طغيان اشـراف بود, سخن مى گويد نخست در يك تشبيه گوياو رسا, حال رباخواران را مجسم مى سازد, مـى فرمايد: ((كسانى كه ربا مى خورند, برنمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان با او ديـوانـه شـده )) و نـمـى تواندتعادل خود را حفظ كند, گاه به زمين مى خورد و گاه بر مى خيزد (الذين ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس ).آرى ! ربـاخـواران كـه قـيـامـشـان در دنـيـا بـى رويـه و غـيرعاقلانه و آميخته با((ثروت اندوزى جنون آميز))است , در جهان ديگر نيز بسان ديوانگان محشورمى شوند.سـپـس بـه گـوشـه اى از منطق رباخواران اشاره كرده مى فرمايد: ((اين به خاطر آن است كه آنها گـفـتـنـد: بيع هم مانند ربا است )) و تفاوتى ميان اين دو نيست (ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا).يـعـنـى : هـر دو از انـواع مـبادله است كه با رضايت طرفين انجام مى شود, ولى قرآن در پاسخ آنها مـى گويد: چگونه اين دو ممكن است يكسان باشد ((حال آن كه خداوند بيع را حلال كرده و ربا را حرام )) (واحل اللّه البيع وحرم الربوا).مـسـلـما اين تفاوت , دليل و فلسفه اى داشته كه خداوند حكيم به خاطر آن چنين حكمى را صادر كرده است , و عدم توضيح بيشتر قرآن در اين باره شايدبه خاطر وضوح آن بوده است .سـپـس راه را بـه روى تـوبـه كـاران باز گشوده , مى فرمايد: ((هركس اندرز الهى به او رسد و (از ربـاخـوارى ) خوددارى كند, سودهايى كه در سابق (قبل از حكم تحريم ربا) به دست آورده مال او اسـت و كار او به خدا واگذار مى شود)) و گذشته او را خداخواهد بخشيد (فمن جاه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف وامره الى اللّه ).((اما كسانى كه (به خيره سرى ادامه دهند و) بازگردند (و اين گناه را همچنان ادامه دهند) آنها اهـل دوزخند و جاودانه در آن مى مانند)) (ومن عاد فاولئك اصحاب النارهم فيها خالدون ) به اين تـرتيب رباخوارى مستمر و دائم سبب مى شود كه آنها بدون ايمان از دنيا بروند و عاقبتشان تيره و تار گردد.
[ دو شنبه 15 مرداد 1391برچسب: بلاى رباخوارى !, , ] [ 21:54 ] [ اکبر احمدی ]
[ ]
(آيه 270) ـ.چگونگى انفاقها!. در ايـن آيـه و آيه بعد سخن از چگونگى انفاقها و علم خداوند نسبت به آن است نخست مى فرمايد: ((آنـچـه را كه انفاق مى كنيد يا نذرهايى كه (در اين زمينه كرده ايد) خداوند همه آنها را مى داند)) (وما انفقتم من نفقة او نذرتم من نذر فان اللّه يعلمه ).كـم باشد يا زياد, خوب باشد يا بد, از طريق حلال تهيه شده باشد يا حرام ,همراه با منت و آزار باشد يا بدون آن خدا از تمام جزئيات آن آگاه است .و در پايان آيه مى فرمايد: ((و ظالمان ياورى ندارند)) (وما للظالمين من انصار).((ظـالـمـان )) در ايـنـجا اشاره به ثروت اندوزان بخيل و انفاق كنندگان رياكار, ومنت گذاران و مردم آزاران است كه خداوند آنها را يارى نمى كند, و انفاقشان نيز دردنيا و آخرت ياورشان نخواهد بود.آرى ! آنـها نه در دنيا يار و ياورى دارند و نه در قيامت شفاعت كننده اى و اين خاصيت ظلم و ستم , در هر چهره و به هر شكل است .ضمنا اين آيه دلالت بر مشروعيت نذر مى كند.
ادامه مطلب
(آيه 268).در ادامـه آيـات انفاق در اينجا به يكى از موانع مهم آن برخورد مى كنيم و آن وسوسه هاى شيطانى در زمـيـنـه انـفـاق اسـت , در اين راستا مى فرمايد: ((شيطان (به هنگام انفاق ) به شما وعده فقر و تهيدستى مى دهد)) (الشيطان يعدكم الفقر).و مـى گـويـد: تامين آينده خود و فرزندانتان را فراموش نكنيد و از امروز فردا راببينيد و آنچه بر خـويـشتن رواست بر ديگرى روا نيست و امثال اين وسوسه هاى گمراه كننده به علاوه ((او شما را وادار به معصيت و گناه مى كند)) (ويامركم بالفحشا)((ولى خداوند به شما وعده آمرزش و فزونى مـى دهـد)) (واللّه يعدكم مغفرة منه وفضلا ) زيرا انفاق اگرچه به ظاهر, چيزى از شما كم مى كند در واقع چيزهايى برسرمايه شما مى افزايد, هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى , چنانكه در حديثى ازامـام صـادق (ع ) نـقـل شـده كه فرمود: هنگام انفاق دو چيز از طرف خداست و دو چيزاز ناحيه شـيـطـان ;Š آنچه از جانب خداست يكى ((آمرزش گناهان )) و ديگرى ((وسعت وافزونى اموال )) و آنچه از طرف شيطان است يكى ((وعده فقر و تهيدستى )) و ديگرى ((امر به فحشا)) است .و در پـايـان آيـه مـى فرمايد: ((و خداوند قدرتش وسيع و (به هر چيز) داناست ))به همين دليل به وعده خود وفا مى كند (واللّه واسع عليم ).در واقع اشاره به اين حقيقت شده كه چون خداوند قدرتى وسيع و علمى بى پايان دارد مى تواند به وعـده خـويـش عـمـل كـنـد بـنابراين , بايد به وعده او دلگرم بود نه وعده شيطان ((فريبكار)) و ((ناتوان )) كه انسان را به گناه مى كشاند.
ادامه مطلب
در اين آيه كه ششمين آيه , از سلسله آيات در باره انفاق است , سخن ازچگونگى اموالى است كه بايد انفاق گردد.نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از اموال پاكيزه اى كه (ازطريق تجارت ) به دست آورده ايـد و از آنچه از زمين براى شما خارج كرده ايم (ازمنابع و معادن زيرزمينى و از كشاورزى و زراعـت و باغ ) انفاق كنيد)) (ي ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم ومما اخرجنا لكم من الا رض ).در واقـع قـرآن مـى گويد, ما منابع اينها را در اختيار شما گذاشتيم بنابراين نبايداز انفاق كردن بخشى از طيبات و پاكيزه ها و ((سرگل )) آن در راه خدا دريغ كنيد.سـپس براى تاكيد هر چه بيشتر مى افزايد: ((به سراغ قسمتهاى ناپاك نرويد تااز آن انفاق كنيد در حـالـى كـه خـود شـمـا حاضر نيستيد آنها را بپذيريد, مگر از روى اغماض و كراهت )) (ولا تيمموا الخبيث منه تنفقون ولستم بخذيه الا ان تغمضوافيه ).از آنـجـا كـه بعضى از مردم عادت دارند هميشه از اموال بى ارزش و آنچه تقريبااز مصرف افتاده و قابل استفاده خودشان نيست انفاق كنند اين جمله صريحا مردم را از اين كار نهى مى كند.در حقيقت , آيه به نكته لطيفى اشاره مى كند كه انفاق در راه خدا, يك طرفش مؤمنان نيازمندند, و طـرف ديگر خدا و با اين حال اگر عمدا اموال پست و بى ارزش انتخاب شود, از يك سو تحقيرى اسـت نـسبت به نيازمندان كه ممكن است على رغم تهيدستى مقام بلندى از نظر ايمان و انسانيت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوى ديگر سؤادبى است نسبت به مقام شامخ پروردگار.و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((بدانيد خداوند بى نياز و شايسته ستايش است ))(واعلموا ان اللّه غنى حميد).يعنى نه تنها نيازى به انفاق شما ندارد, و از هر نظر غنى است , بلكه تمام نعمتها را او در اختيار شما گذارده و لذا حميد و شايسته ستايش است .
(آيه 262).چه انفاقى با ارزش است ؟. در آيـه قـبـل اهميت انفاق در راه خدا بطوركلى بيان شد, ولى در اين آيه بعضى از شرايط آن ذكر مى شود, مى فرمايد: ((كسانى كه اموال خود را در راه خداانفاق مى كنند سپس به دنبال انفاقى كه كـرده انـد مـنـت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند پاداش آنها, نزد پروردگارشان است )) (الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه ثم لا يتبعون ما انفقوا منا ولا اذى لهم اجرهم عند ربهم ).((علاوه بر اين نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مى شوند)) (ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون ).بـنـابـراين كسانى كه در راه خدا بذل مال مى كنند ولى به دنبال آن منت مى گذارند يا كارى كه مـوجـب آزار و رنـجـش اسـت مى كنند در حقيقت با اين عمل ناپسند اجر و پاداش خود را از بين مـى بـرنـد, بـلكه مى توان گفت چنين افراد دربسيارى از موارد بدهكارند نه طلبكار! زيرا آبروى انسان و سرمايه هاى روانى واجتماعى او به مراتب برتر و بالاتر از ثروت ومال است .
جمله ((لهم اجرهم عند ربهم )) به انفاق كنندگان اطمينان مى دهد كه پاداششان نزد پروردگار مـحـفوظ است تا با اطمينان خاطر در اين راه گام بردارند بلكه تعبير((ربهم )) (پروردگارشان ) اشاره به اين است كه خداوند آنها را پرورش مى دهد و بر آن مى افزايد.
ادامه مطلب
(آيه 254) ـ.انفاق يكى از مهمترين اسباب نجات در قيامت !. در ايـن آيـه روى سخن را به مسلمانان كرده و به يكى از وظايفى كه سبب وحدت جامعه و تقويت حـكومت و بنيه دفاعى و جهاد مى شود اشاره مى كند ومى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد))(ي ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم ).از تهديدى كه در ذيل آيه آمده استفاده مى شود منظور, انفاق واجب يعنى زكات است .سـپـس مى افزايد: امروز كه توانايى داريد انفاق كنيد ((پيش از آن كه روزى فرارسد كه نه خريد و فـروش در آن اسـت و نه رابطه دوستى و نه شفاعت )) (من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه ولا خلة ولا شفاعة ).و در پايان آيه مى فرمايد: ((كافران همان ظالمانند)) (والكافرون هم الظالمون ).اشـاره بـه اين كه آنها كه انفاق و زكات را ترك مى كنند هم به خويشتن ستم روامى دارند و هم به ديگران .((كفر)) در اينجا به معنى سرپيچى و گناه و تخلف از دستور خداست .
ادامه مطلب
(آيه 253) ـ .نقش پيامبران در زندگى انسانها!. ايـن آيـه اشاره اى به درجات انبيا و مراتب آنها و گوشه اى از رسالت آنها درجامعه انسانى مى كند, نخست مى فرمايد: ((آن رسولان را بعضى بر بعضى برترى داديم )) (تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ).تعبير به فضلنا بعضهم على بعض به روشنى مى رساند كه همه پيامبران الهى با اين كه از نظر نبوت و رسالت , همانند بودند از جهت مقام يكسان نبودند.سـپـس بـه ويـژگى بعضى از آنان پرداخته مى فرمايد: ((بعضى از آنان را خدا با اوسخن گفت )) (منهم من كلم اللّه ).و منظور از آن موسى (ع ) است كه به ((كليم اللّه )) معروف شده است .سـپـس مـى افـزايـد: ((و درجـات بـعضى را بالا برد)) (ورفع بعضهم درجات ) كه نمونه كامل آن پـيـامـبـرگـرامـى اسلام است كه آيينش كاملترين و آخرين آيينها بود, و يامنظور از آن بعضى از پيامبران پيشين مانند ابراهيم و امثال اوست .سـپس به سراغ امتياز حضرت مسيح (ع ) رفته مى فرمايد: ((ما به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم , و او را با روح القدس تاييد كرديم )) (وآتينا عيسى ابن مريم البينات وايدناه بروح القدس ).نـشـانـه هـاى روشـن , اشاره به معجزاتى مانند شفاى بيماران غيرقابل علاج واحياى مردگان , و مـعارف عالى دينى است و منظور از روح القدس پيك وحى خداوند يعنى جبرئيل , يا نيروى مرموز معنوى خاصى است كه در اوليااللّه باتفاوتهايى وجود دارد.در ادامـه آيـه اشـاره بـه وضـع امـتـهـا و اخـتـلافات آنها بعد از انبيا كرده مى فرمايد:((اگر خدا مـى خواست كسانى كه بعد از آنان بودند, پس از آن كه آن همه نشانه هاى روشن براى آنان آمد, به جـنـگ و سـتـيز با يكديگر نمى پرداختند)) (ولوشا اللّه مااقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاتهم البينات ).يـعـنـى اگر خدا مى خواست , قدرت داشت كه آنها را به اجبار از جنگ و ستيزباز دارد, ولى سنت الهى بر اين بوده و هست كه مردم را در انتخاب راه آزاد گذارد.ولـى آنـها از آزادى خود سؤاستفاده كردند ((و راه اختلاف پيمودند)) (ولكن اختلفوا) در حقيقت اخـتـلافـات مـيـان پـيروان راستين و حقيقى مذاهب نبوده بلكه ((ميان )) پيروان و ((مخالفان )) مـذهـب صورت گرفته است ((پس بعضى از آنها ايمان آوردند و بعضى كافر شدند)) (فمنهم من امن ومنهم من كفر).بار ديگر تاكيد مى كند كه اين كار براى خدا آسان بود كه به حكم اجبار جلواختلافات آنها را بگيرد, زيرا ((اگر خدا مى خواست هرگز آنها با يكديگر جنگ نمى كردند ولى خداوند آن را كه اراده كرده (و بـر طبق حكمت و هماهنگ با هدف آفرينش انسان است و آن آزادى اراده و مختار بودن است ) به جا مى آورد)) (ولوشااللّه مااقتتلوا ولكن اللّه يفعل ما يريد).بدون شك گروهى از اين آزادى نتيجه منفى مى گيرند ولى در مجموع وجودآزادى از مهمترين اركان تكامل انسان است , زيرا تكامل اجبارى تكامل محسوب نمى شود.
قـوم يـهـود كـه در زيـر سـلطه فرعونيان ضعيف و ناتوان شده بودند بر اثررهبريهاى خردمندانه مـوسـى (ع ) از آن وضـع اسف انگيز نجات يافته و به قدرت وعظمت رسيدند خداوند به بركت اين پيامبر نعمتهاى فراوانى به آنها بخشيده كه ازجمله صندوق عهد ((22)) بود.ولـى هـمـيـن پـيـروزيها و نعمتها كم كم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شكنى دادند سرانجام بـه دسـت فلسطينيان شكست خورده و قدرت و نفوذ خويش را همراه صندوق عهد از دست دادند اين وضع سالها ادامه داشت تا آن كه خداوند پيامبرى به نام ((اشموئيل )) را براى نجات و ارشاد آنها برانگيخت آنها گرد او اجتماع كردند واز او خواستند رهبر و اميرى براى آنها انتخاب كند تا همگى تحت فرمان او با دشمن نبرد كنند تا عزت از دست رفته را باز يابند.((اشموئيل )) به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پيشگاه وى عرضه داشت به او وحى شـد كـه ((طـالوت )) را به پادشاهى ايشان برگزيدم در اين آيه , روى سخن را به پيامبراكرم (ص ) كـرده مـى فـرمايد: ((آيا نديدى جمعى از اشراف بنى اسرائيل را بعد از موسى (ع ) كه به پيامبر خود گـفتند زمامدارى براى ما انتخاب كن تا (تحت فرماندهى او) در راه خدا پيكار كنيم )) (الم تر الى الـمـلا من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل اللّه ).قابل توجه اين كه آنها نام اين مبارزه را ((فى سبيل اللّه )) (در راه خدا) گذاردند ازاين تعبير روشن مـى شـود كه آنچه به آزادى و نجات انسانها از اسارت و رفع ظلم كمك كند فى سبيل اللّه محسوب مـى شـود بـه هـر حـال پـيامبرشان كه از وضع آنان نگران بود, و آنها را ثابت قدم در عهد و پيمان نـمى ديد به آنها ((گفت : اگر دستورپيكار به شما داده شود شايد (سرپيچى كنيد و ) در راه خدا پيكار نكنيد)) (قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال الا تقاتلوا).آنـهـا در پـاسـخ گـفـتـنـد: ((چـگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم در حالى كه از خانه و فـرزندانمان رانده شديم ))! و شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال وفرزندانمان اسير شده اند (قالوا وما لنا الا نقاتل فى سبيل اللّه وقد اخرجنا من ديارناوابنائنا).اما هيچ يك از اينها نتوانست جلو پيمان شكنى آنها را بگيرد, و لذا در ادامه آيه مى خوانيم : ((هنگامى كـه دسـتـور پـيـكار به آنها داده شد جز عده كمى همگى سرپيچى كردند و خداوند ستمكاران را مـى دانـد)) و مـى شناسد و به آنها كيفر مى دهد(فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم واللّه عليم بالظالمين ).بعضى عده وفاداران را 313 نفر نوشته اند, همانند سربازان وفادار اسلام درجنگ بدر.
ادامه مطلب
(آيه 234).خرافاتى كه زنان را بيچاره مى كرد!. يـكـى از مـسـائل و مـشـكلات اساسى زنان ازدواج بعد از مرگ شوهر است ازطرفى رعايت حريم زنـدگانى زناشويى حتى بعد از مرگ همسر موضوعى است فطرى و لذا هميشه در قبايل مختلف آداب و رسوم گوناگونى براى اين منظور بوده است گر چه گاهى در اين رسوم آن چنان افراط مى كردند كه عملا زنان را در بن بست و اسارت قرار مى دادند و گاهى جنايت آميزترين كارها را در مـورد او مـرتـكـب مى شدند به عنوان نمونه ! بعضى از قبايل پس از مرگ شوهر, زن را آتش زده و يـابـعـضـى او را با مرد دفن مى كردند, برخى زن را براى هميشه از ازدواج مجدد محروم ساخته و گـوشـه نـشـين مى كردند و در پاره اى از قبايل زنها موظف بودند مدتى كنار قبرشوهر زير خيمه سـيـاه و چـركين با لباسهاى مندرس و كثيف دور از هرگونه آرايش وزيور و حتى شستشو به سر بـرده و بـديـن وضـع شب و روز خود را بگذرانند اين آيه برتمام اين خرافات و جنايات خط بطلان كشيده و به زنان بيوه اجازه مى دهد بعد ازنگاهدارى عده و حفظ حريم زوجيت گذشته اقدام به ازدواج كـنند, مى فرمايد:((كسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى از خود باقى گذارند, آنها بايد چـهـار مـاه و ده روز انـتـظـار بكشند و هنگامى كه مدتشان سرآمد, گناهى بر شما نيست كه هر چـه مـى خـواهـند در باره خودشان بطور شايسته انجام دهند)) و با مرد دلخواه خود ازدواج كنند (والـذيـن يـتـوفون منكم ويذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعة اشهروعشرا فاذا بلغن اجلهن فلا جناح عليكم فيـما فعلن فى انفسهن بالمعروف ).و ازآنـجـا كه گاه اوليا و بستگان زن , دخالتهاى بى مورد در كار او مى كنند ويامنافع خويش را در ازدواج آيـنـده زن در نـظـر مـى گيرند, در پايان آيه خداوند به همه هشدار مى دهد و مى فرمايد: ((خـداونـد از هر كارى كه انجام مى دهيد آگاه است )) وهركس را به جزاى اعمال نيك و بد خود مى رساند (واللّه بما تعملون خبير).
حـج از مـهـمترين عباداتى است كه در اسلام تشريع شده و داراى آثار وبركات فراوان و بيشمارى است , حج مراسمى است كه پشت دشمنان را مى لرزاندو هر سال خون تازه اى در عروق مسلمانان جارى مى سازد.حج عبادتى است كه اميرمؤمنان آن را ((پرچم )) و ((شعار مهم )) اسلام ناميده ودر وصيت خويش در آخـريـن سـاعـت عمرش فرموده : ((خدا را خدا را! در مورد خانه پروردگارتان تا آن هنگام كه هستيد آن را خالى نگذاريد كه اگر خالى گذارده شودمهلت داده نمى شويد)) (و بلاى الهى شما را فرا خواهد گرفت ).
ادامه مطلب
اين آيه گرچه در ذيل آيات جهاد آمده است ولى بيانگر يك حقيقت كلى واجتماعى است و آن اين كـه انـفـاق بطوركلى سبب نجات جامعه ها از مفاسد كشنده است , زيرا هنگامى كه مساله انفاق به فـرامـوشـى سـپـرده شود, و ثروتها در دست گروهى معدود جمع گردد و در برابر آنان اكثريتى مـحـروم و بـيـنـوا وجود داشته باشدديرى نخواهد گذشت كه انفجار عظيمى در جامعه بوجود مى آيد, كه نفوس و اموال ثروتمندان هم در آتش آن خواهد سوخت , بنابراين انفاق , قبل از آن كه به حال محرومان مفيد باشد به نفع ثروتمندان است , زيرا تعديل ثروت حافظ ثروت است .امـيرمؤمنان على (ع ) در يكى از كلمات قصارش مى فرمايد: حصنوا اموالكم بالزكاة : ((اموال خويش را با دادن زكات حفظ كنيد)).(آيه 196) ـ.
قسمتى از احكام مهم حج !.
در اين آيه , احكام زيادى بيان شده است .
1ـ در ابـتـدا يـك دستور كلى براى انجام فريضه حج و عمره بطوركامل و براى اطاعت فرمان خدا داده , مى فرمايد: ((حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد))(واتموا الحج والعمرة للّه ).
در واقع قبل از هر چيز به سراغ انگيزه هاى اين دو عبادت رفته وتوصيه مى كندكه جز انگيزه الهى و قصد تقرب به ذات پاك او, چيز ديگرى در كار نبايد باشد.
2ـ سـپس به سراغ كسانى مى رود كه بعد از بستن احرام بخاطر وجود مانعى مانند بيمارى شديد و ترس از دشمن , موفق به انجام حج عمره نمى شوند,مى فرمايد: ((اگر محصور شديد (و موانعى به شـما اجازه نداد كه پس از احرام بستن وارد مكه شويد) آنچه از قربانى فراهم شود)) ذبح كنيد و از احرام خارج شويد (فان احصرتم فما استيسر من الهدى ).
3ـ سـپـس به دستور ديگرى اشاره كرده مى فرمايد: ((سرهاى خود را نتراشيدتا قربانى به محلش برسد)) و در قربانگاه ذبح شود (ولا تحلقوا رؤسكم حتى يبلغ الهدى محله ).
4ـ سـپـس مى فرمايد: ((اگر كسى از شما بيمار بود و يا ناراحتى در سر داشت (و به هر حال ناچار بـود سر خود را قبل از آن موقع بتراشد) بايد فديه (كفاره اى ) ازقبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد)) (فمن كان منكم مريضا) او به اذى من راسه ففدية من صيام او صدقة او نسك ).
در واقع شخص مخير در ميان اين سه كفاره (روزه ـ صدقه ـ ذبح گوسفند)مى باشد.
5ـ سپس مى افزايد: ((و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن در امان بوديد) ازكسانى كه عمره را تمام كرده و حج را آغاز مى كنند, آنچه ميسر از قربانى است )) ذبح كنند (فاذا امنتم فمن تـمـتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى ).
اشاره به اين كه در حج تمتع , قربانى كردن لازم است و فرق نمى كند اين قربانى شتر باشد يا گاو و يا گوسفند, و بدون آن از احرام خارج نمى شود.
6ـ سـپس به بيان حكم كسانى مى پردازد كه در حال حج تمتع قادر به قربانى نيستند, مى فرمايد: ((كـسى كه (قربانى ) ندارد, بايد سه روز در ايام حج , و هفت روزبه هنگام بازگشت , روزه بدارد, ايـن ده روز كـامـل اسـت )) (فـمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج وسبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة ).
بنابراين اگر قربانى پيدا نشود, يا وضع مالى انسان اجازه ندهد, جبران آن ده روز روزه است .
7ـ بعد به بيان حكم ديگرى پرداخته , مى گويد: ((اين برنامه حج تمتع براى كسى است كه خانواده او نزد مسجدالحرام نباشد)) (ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى الـمسجدالحرام ).
بـنابراين كسانى كه اهل مكه يا اطراف مكه باشند, حج تمتع ندارند و وظيفه آنها حج قران يا افراد است ـ كه شرح اين موضوع در كتب فقهى آمده است .
بعد از بيان اين احكام هفتگانه در پايان آيه دستور به تقوا مى دهد ومى فرمايد: ((از خدا بپرهيزيد و تـقـوا پـيـشه كنيد و بدانيد خداوند عقاب و كيفرش شديد است )) (واتقوا اللّه واعلموا ان اللّه شديد العقاب ).
ايـن تـاكـيد شايد به اين جهت است كه مسلمانان در هيچ يك از جزئيات اين عبادت مهم اسلامى كوتاهى نكنند چرا كه كوتاهى در آن گاهى سبب فساد حج و ازبين رفتن بركات مهم آن مى شود.
و بـه تعبير ديگر جهاد ابتدايى آزاديبخش مى دانيم : خداوند دستورها وبرنامه هايى براى سعادت و آزادى و تكامل و خوشبختى و آسايش انسانها طرح كرده است , و پيامبران خود را موظف ساخته كه ايـن دسـتـورهـا را به مردم ابلاغ كنند,حال اگر فرد يا جمعيتى ابلاغ اين فرمانها را مزاحم منافع پـسـت خـود بـبـيـنـد و بر سرراه دعوت انبيا موانعى ايجاد نمايد آنها حق دارند نخست از طريق مـسـالـمـت آمـيـز واگـر ممكن نشد با توسل به زور اين موانع را از سر راه دعوت خود بردارند و آزادى تـبـلـيـغ را بـراى خـود كـسـب كـنـند تا مردم از قيد اسارت و بردگى فكرى و اجتماعى آزادگردند.2ـ.
تـمـام قـوانين آسمانى و بشرى به شخص يا جمعيتى كه مورد هجوم واقع شده حق مى دهد براى دفـاع از خـويـشـتن به پا خيزد و آنچه در قدرت دارد به كار برد, و ازهرگونه اقدام منطقى براى حفظ موجوديت خويش فروگذار نكند اين نوع جهاد را,جهاد دفاعى مى نامند.جـنگهايى مانند جنگ احزاب و احد و موته و تبوك و حنين و بعضى ديگر ازغزوات اسلامى جز اين بخش از جهاد بوده و جنبه دفاعى داشته است .3ـ.
اسـلام در عـيـن اين كه آزادى عقيده را محترم مى شمرد هيچ كس را با اجباردعوت به سوى اين آيين نمى كند, به همين دليل به اقوامى كه داراى كتاب آسمانى هستند, فرصت كافى مى دهد كه با مطالعه و تفكر, آيين اسلام را بپذيرند, و اگرنپذيرفتند با آنها به صورت يك ((اقليت )) هم پيمان (اهـل ذمـه ) مـعـامـله مى كند, و باشرايط خاصى كه نه پيچيده است و نه مشكل با آنها همزيستى مـسـالمت آميز برقرارمى كند در عين حال نسبت به شرك و بت پرستى , سختگير است زيرا, شرك وبـت پـرسـتـى نه دين است و نه آيين , بلكه يك خرافه است و انحراف و حماقت و درواقع يك نوع بيمارى فكرى و اخلاقى كه بايد به هر قيمت ممكن آن را ريشه كن ساخت .از آنـچـه تاكنون گفتيم روشن مى شود كه اسلام جهاد را با اصول صحيح ومنطق عقل هماهنگ سـاخته است ولى مى دانيم دشمنان اسلام ـمخصوصا ارباب كليسا و مستشرقان مغرض ـ با تحريف حـقايق , سخنان زيادى بر ضد مساله جهاداسلامى ايراد كرده اند, و به اين قانون الهى سخت هجوم بـرده انـد, بنظر مى رسدوحشت آنها از پيشرفت اسلام در جهان , بخاطر معارف قوى و برنامه هاى حساب شده , سبب شده كه از اسلام چهره دروغين وحشتناكى بسازند, تا جلو پيشرفت اسلام را در جهان بگيرند.4ـ.
در پـانـزده مورد از آيات قرآن جمله يسئلونك آمده كه نشان مى دهد مردم كرارا سؤالات مختلفى در مـسـائل گـوناگون از پيغمبراكرم (ص ) داشتند و جالب اين كه پيامبر نه تنها ناراحت نمى شد بلكه با آغوش باز از آن استقبال مى كرد و از طريق آيات قرآنى به آنها پاسخ مى داد.
سؤال كردن يكى از حقوق مردم در برابر رهبران است , سؤال كليد حل مشكلات است , سؤال دريچه علوم است , سؤال وسيله انتقال دانشهاست اصولاطرح سؤالات مختلف در هر جامعه نشانه جنب و جـوش افـكـار و بـيدارى انديشه هااست و وجود اين همه سؤال در عصر پيامبر نشانه تكان خوردن افكار مردم آن محيط در پرتو قرآن و اسلام است .
آيـه 190ـ شـان نزول : اين آيه اولين آيه اى بود كه در باره جنگ با دشمنان اسلام نازل شد و پس از نـزول ايـن آيه پيغمبراكرم (ص ) با آنها كه از در پيكار در آمدند,پيكار كرد و نسبت به آنان كه پيكار نـداشـتـند خوددارى مى كرد, و اين ادامه داشت تادستور اقتلوا المشركين كه اجازه پيكار با همه مشركان را مى داد نازل گشت .
تـفـسير: در اين آيه قرآن , دستور مقاتله و مبارزه با كسانى كه شمشير به روى مسلمانان مى كشند صادر كرده , مى فرمايد: ((با كسانى كه با شما مى جنگند در راه خدا پيكار كنيد)) (وقاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم ).
تـعـبير به فى سبيل اللّه , هدف اصلى جنگهاى اسلامى را روشن مى سازد كه جنگ درمنطق اسلام هرگز بخاطر انتقامجويى يا جاه طلبى يا كشورگشايى يا به دست آوردن غنايم نيست همين هدف در تمام ابعاد جنگ اثر مى گذارد, كميت وكيفيت جنگ , نوع سلاحها, چگونگى رفتار با اسيران , را به رنگ فى سبيل اللّه در مى آورد.
سپس قرآن توصيه به رعايت عدالت , حتى در ميدان جنگ و در برابردشمنان كرده مى فرمايد: ((از حد تجاوز نكنيد)) (ولا تعتدوا).
((چرا كه خداوند, تجاوزكاران را دوست نمى دارد)) (ان اللّه لا يحب المعتدين ).
آرى ! هنگامى كه جنگ براى خدا و در راه خدا باشد, هيچ گونه تعدى وتجاوز, نبايد در آن باشد, و درسـت بـه هـمـيـن دليل است كه در جنگهاى اسلامى ـبرخلاف جنگهاى عصر ماـ رعايت اصول اخـلاقـى فـراوانـى توصيه شده است , مثلاافرادى كه سلاح به زمين بگذارند, و كسانى كه توانايى جـنـگ را از دسـت داده اند, يااصولا قدرت بر جنگ ندارند, همچون مجروحان , پيرمردان , زنان و كـودكـان نـبـايدمورد تعدى قرار بگيرند, باغستانها و گياهان و زراعتها را نبايد از بين ببرند, و از موادسمى براى زهرآلود كردن آبهاى آشاميدنى دشمن (جنگ شيميايى و ميكروبى )نبايد استفاده كنند.
(آيـه 191)ـ ايـن آيـه كـه دسـتـور آيه قبل را تكميل مى كند, با صراحت بيشترى سخن مى گويد, مى فرمايد: ((آنها (همان مشركانى كه از هيچ گونه ضربه زدن به مسلمين خوددارى نمى كردند) را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و از آنجا كه شما رابيرون ساختند (مكه ) آنها را بيرون كنيد)) چرا كه ايـن يـك دفـاع عـادلانه و مقابله به مثل منطقى است (واقتلوهم حيث ثقفتموهم واخرجوهم من حيث اخرجوكم ).
سپس مى افزايد: ((فتنه از كشتار هم بدتر است )) (والفتنة اشد من القتل ).
((فتنه )) به معنى قرار دادن طلا در آتش , براى ظاهر شدن ميزان خوبى آن ازبدى است .
از آنـجـا كـه آيين بت پرستى و فسادهاى گوناگون فردى و اجتماعى مولود آن ,در سرزمين مكه رايج شده بود, و حرم امن خدا را آلوده كرده بود, و فساد آن از قتل و كشتار هم بيشتر بود آيه مورد بـحث مى گويد: ((بخاطر ترس از خونريزى , دست ازپيكار با بت پرستى بر نداريد كه بت پرستى از قتل , بدتر است )).
سـپـس قـرآن بـه مـساله ديگرى در همين رابطه اشاره , كرده مى فرمايد:((مسلمانان بايد احترام مـسـجـدالـحرام را نگهدارند, و اين حرم امن الهى بايد هميشه محترم شمرده شود, و لذا ((با آنها (مـشـركـان ) نزد مسجدالحرام پيكار نكنيد, مگر آن كه آنها در آنجا با شما بجنگند)) (ولا تقاتلوهم عـندالمسجدالحرام حتى يقاتلوكم فيه )((ولى اگر آنها با شما در آنجا جنگ كردند, آنها را به قتل برسانيد, چنين است جزاى كافران )) (فان قاتلوكم فاقتلوهم كذلك جزا الكافرين ).چـرا كه وقتى آنها حرمت اين حرم امن رابشكنند ديگر سكوت در برابر آنان جايز نيست و بايد پاسخ محكم به آنان داده شود تا از قداست و احترام حرم امن خدا هرگز سؤاستفاده نكنند.
(آيـه 192)ـ ولى از آنجا كه اسلام هميشه نيش و نوش و انذار و بشارت را باهم مى آميزد تا معجون سـالـم تـربـيـتـى بـراى گـنـهكاران فراهم كند در اين آيه راه بازگشت را به روى آنها گشوده مـى فـرمـايـد: ((اگر (دست از شرك بردارند) و از جنگ خوددارى كنند, خداوند غفور و مهربان است )) (فان انتهوا فان اللّه غفور رحيم ).
(آيه 193)ـ در اين آيه به هدف جهاد در اسلام اشاره كرده مى فرمايد: ((با آنها پيكاركنيد تا فتنه از ميان برود)) (وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة ).((و دين مخصوص خدا باشد)) (ويكون الدين للّه ).سـپـس اضـافـه مى كند: ((اگر آنها (از اعتقاد و اعمال نادرست خود) دست بردارند (مزاحم آنان نشويد زيرا) تعدى جز بر ستمكاران روا نيست )) (فان انتهوا فلاعدوان الا على الظالمين ).در ظاهر سه هدف براى جهاد در اين آيه ذكر شده , از ميان بردن فتنه ها ومحو شرك و بت پرستى , و جلوگيرى از ظلم و ستم .
مساله جهاد در اسلام :.
از آنـجـا كـه هميشه افراد زورمند و خودكامه و فرعونها و نمرودها و قارونهااهداف انبيا را مزاحم خـويـش مـى ديـده انـد در بـرابـر آن ايستاده و جز به محو دين وآيين خدا راضى نبودند از طرفى ديـنـداران راسـتين در عين تكيه بر عقل و منطق واخلاق بايد در مقابل اين گردنكشان ظالم و ستمگر بايستند و راه خود را با مبارزه ودر هم كوبيدن آنان به سوى جلو باز كنند.اصولا جهاد يك قانون عمومى در عالم حيات است و تمام موجودات زنده براى بقاى خود, با عوامل نابودى خود در حال مبارزه اند به هر حال يكى ازافتخارات ما مسلمانان آميخته بودن دين با مساله حـكـومـت و داشتن دستور جهاد دربرنامه هاى دينى است منتهى جهاداسلامى اهدافى را تعقيب مـى كـنـد و آنـچه ما را ازديگران جدا مى سازد همين است چنانكه در آيات فوق خوانديم جهاد در اسلام براى چند هدف مجاز شمرده شده است .1ـ.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَکَذَلِکَ تُخْرَجُونَ
زنده را از مرده بیرون میآورَد و مرده را از زنده بیرون میآورَد و زمین را بعد از مرگش زنده میسازد و همینگونه [از قبرها] بیرون آورده میشوید.
«گلِ یخ» را دیدهاید هیچوقت؟
مبهوتِ گلبرگهای لیموییِ لطیف و نازکش شدهاید که چطور وسطِ سرما تاب آورده؟
عطرش سرمستتان کرده؟
به شاخههای خشک و برگهای ریختهی درختش دقت کردهاید و شگفتزده از خودتان پرسیدهاید که این گلهای ناز چطور از این شاخههای خشکیدهی مردهی بیبرگ بیرون آمدهاند؟...
امروز وقتی مامان با ذوق داشت باغچهی حیاط خانهی پدری را بعد بیست روز دوری نشانم میداد و تغییرات درختها و گلها را با هم رصد میکردیم، به غنچهها و گلشکفتههای گل یخ که رسیدیم، انگار همان لحظه صفحاتِ قرآن جلوی چشمهام باز شده باشد و ذوقِ تلاوتِ آیهای به وجدم آورده باشد، حالم دیگرگون شد. بعد فکر کردم که چه جرعههای نابی نهفته است توی این قرآن مصوّر که به قول مرحوم سلمان "آیهها در آن به جای آنکه بنشینند، ایستادهاند"؛ تازه به تازه، نو به نو... و ما چه غافلیم.
*************************
در روايـات اسلامى تاكيدهاى فراوانى روى ((عدم جور)) و ((عدم ضرار)) در وصيت ديده مى شود كـه از مـجموع آن استفاده مى شودهمان اندازه كه وصيت كار شايسته و خوبى است تعدى در آن مـذمـوم و از گـناهان كبيره است در حديثى از امام باقر(ع ) مى خوانيم كه فرمود: ((كسى كه در وصـيـتش عدالت را رعايت كند همانند اين است كه همان اموال را در حيات خود در راه خداداده بـاشـد و كـسـى كه در وصيتش تعدى كند نظر لطف پروردگار در قيامت از او برگرفته خواهد شد)).آيه 183ـ تفسير:.
ادامه مطلب
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ
-
- ای کسانی که ایمان آورده اید ، یهود و نصا را به دوستی برمگزینید، آنان خود دوستان یکدیگرند هر کس از شما که ایشان را به دوستی گزیند در زمره آنهاست و خدا ستمکاران را هدایت نمی کند
شان نزول آیه
بسیارى از مفسران نقل كردهاند كه بعد از جنگ بدر، عبادة بن صامت خزرجى خدمت پیامبر رسید و گفت: من هم پیمانانى از یهود دارم كه از نظر عدد زیاد و از نظر قدرت نیرومندند، اكنون كه آنها ما را تهدید به جنگ میكنند و حساب مسلمانان از غیر مسلمانان جدا شده است، من از دوستى و هم پیمانى با آنان برائت مىجویم، هم پیمان من تنها خدا و پیامبر او است. عبد اللَّه بن ابى گفت: ولى من از هم پیمانى با یهود برائت نمی جویم، زیرا از حوادث مشكل میترسم و به آنها نیازمندم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با یهود بر عباده می ترسیدم، بر تو نیز می ترسم (و خطر این دوستى و هم پیمانى براى تو از او بیشتر است). عبد اللَّه گفت: چون چنین است، من هم می پذیرم و با آنها قطع رابطه میكنم. این آیات نازل شد و مسلمانان را از هم پیمانى با یهود و نصارى بر حذر داشت.
*******************
در آيات گذشته سخن از مسائل جانى و قصاص در ميان بود, در اين آيه و دوآيه بعد به قسمتى از احـكـام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مى گويد: ((بر شـمـا نـوشـتـه شـده هنگامى كه مرگ يكى از شمافرا رسد اگر چيز خوبى (مالى ) از خود بجاى گـذارده وصـيـت بـطور شايسته براى پدرو مادر و نزديكان كند)) (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين والا قربين بالمعروف ).
و در پايان آيه اضافه مى كند ((اين حقى است بر ذمه پرهيزكاران )) (حقا على الـمـتقين ).جالب اين كه در اينجا به جاى كلمه ((مال )) كلمه ((خير)) گفته شده است .اين تعبير نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايه اى را كه از طريق مشروع به دست آمده باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع بكار گرفته شود خير و بركت مى داند و بر افكار نادرست آنها كه ذات ثروت را چيز بدى مى دانند خط بطلان مى كشد.ضـمنا اين تعبير اشاره لطيفى به مشروع بودن ثروت است , زيرا اموال نامشروعى كه انسان از خود به يادگار مى گذارد خير نيست بلكه شر و نكبت است .(آيه 181)ـ هنگامى كه وصيت جامع تمام ويژگيهاى بالا باشد, از هر نظرمحترم و مقدس است , و هـرگونه تغيير و تبديل در آن ممنوع و حرام است , لذا اين آيه مى گويد: ((كسى كه وصيت را بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش بر كسانى است كه آن را تغيير مى دهند)) (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ).و اگـر گـمان كنند كه خداوند از توطئه هايشان خبر ندارد سخت در اشتباهند((خداوند شنوا و دانا است )) (ان اللّه سميع عليم ).آيـه فـوق اشـاره بـه اين حقيقت است كه خلافكاريهاى ((وصى )) (كسى كه عهده دار انجام وصايا اسـت ) هـرگـز اجـر و پاداش وصيت كننده را از بين نمى برد, او به اجر خود رسيده , تنها گناه بر گردن وصى است كه تغييرى در كميت يا كيفيت و يااصل وصيت داده است .(آيـه 182)ـ تا به اينجا اين حكم اسلامى كاملا روشن شد كه هرگونه تغيير و تبديل در وصيتها به هـر صـورت و بـه هـر مـقـدار باشد گناه است , اما از آنجا كه هر قانونى استثنايى دارد, در اين آيه مـى گويد: ((هرگاه وصى بيم انحرافى در وصيت كننده داشته باشد ـخواه اين انحراف ناآگاهانه بـاشد يا عمدى و آگاهانه ـ و آن را اصلاح كند گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است )) (فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان اللّه غفور رحيم ).1.
ادامه مطلب
در ايـن جا اشاره به منطق سست مشركان در مساله تحريم بى دليل غذاهاى حلال , و يا بت پرستى , كرده مى گويد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدانازل كرده پيروى كنيد مى گويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم )) (واذا قيل لهم اتبعوا م انـزل اللّه قالوا بل نتبـع م الـفينا عليه آبائنا).قـرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت كوتاه و رسا محكوم مى كند: ((آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند وهدايت نيافتند))؟! (اولو كان آبؤهم لايعقلون شيئا ولا يهتدون ).يـعـنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدايت يافته اى بودند جاى اين بود كه از آنها تبعيت شود, اما پيشينيان آنها نه خود مردى آگاه بودند, نه رهبر وهدايت كننده اى آگاه داشتند, و مى دانيم تقليدى كه خلق را بر باد مى دهد همين تقليد نادان از نادان است كه ((اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد))!.
(آيـه 171)ـ در ايـن آيـه به بيان اين مطلب مى پردازد كه چرا اين گروه در برابراين دلايل روشن انعطافى نشان نمى دهند؟ و همچنان بر گمراهى و كفر اصرارمى ورزند؟ مى گويد: ((مثال تو در دعوت اين قوم بى ايمان به سوى ايمان و شكستن سد تقليدهاى كوركورانه همچون كسى است كه گـوسفندان و حيوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى زند ولى آنها جز سر و صدا چيزى را درك نمى كنند)) (ومثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لايسمع الا دع وندآ).
و در پايان آيه براى تاكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند: ((آنها كر و لال و نابيناهستند و لذا چيزى درك نمى كنند))! (صم بكم عمى فهم لايعقلون ).و به همين دليل آنها تنها به سنتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده اند واز هر دعوت سازنده اى رويگردانند!.(آيه 172) ـ.
ادامه مطلب
بعد از ذكر مساله شهادت در راه خدا, و زندگى جاويدان شهيدان , در اين آيه به مساله ((آزمايش و چـهره هاى گوناگون آن اشاره مى كند مى فرمايد: ((بطور مسلم ماهمه شما را با امورى همچون تـرس و گـرسـنگى و زيان مالى و جانى و كمبود ميوه هاآزمايش مى كنيم )) (ولنبلونكم بشى من الخوف والجوع ونقص من الا موال والا نفس ولـثمرات ).و از آنـجـا كـه پـيروزى در اين امتحانات جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست در پايان آيه مى فرمايد: ((و بشارت ده صابران و پايداران را)) (وبشرالصابرين ).آنـها هستند كه از عهده اين آزمايشهاى سخت به خوبى بر مى آيند و بشارت پيروزى متعلق به آنها است , اما سست عهدان بى استقامت از بوته اين آزمايشهاسيه روى در مى آيند.(آيـه 156)ـ اين آيه صابران را معرفى كرده مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه هرگاه مصيبتى به آنـها رسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم ))(الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه وانا اليه راجعون ).تـوجـه بـه ايـن واقـعيت كه همه از او هستيم اين درس را به ما مى دهد كه از زوال نعمتها هرگز ناراحت نشويم , چرا كه همه اين مواهب بلكه خود ما تعلق به او داريم ,يك روز مى بخشد و روز ديگر از ما باز مى گيرد و هر دو صلاح ما است .و تـوجـه بـه ايـن واقـعيت كه ما همه به سوى او باز مى گرديم به ما اعلام مى كندكه اينجا سراى جـاويـدان نـيست , زوال نعمتها و كمبود مواهب و يا كثرت و وفور آنهاهمه زودگذر است , و همه ايـنها وسيله اى است براى پيمودن مراحل تكامل , توجه به اين دو اصل اساسى اثر عميقى در ايجاد روح استقامت و صبر دارد.بـديهى است منظور از گفتن جمله انا للّه وانا اليه راجعون تنها ذكر زبانى آن نيست , بلكه توجه به حقيقت و روح آن است كه يك دنيا توحيد و ايمان در عمق آن نهفته است .(آيه 157)ـ در اين آيه الطاف بزرگ الهى را براى صابران و سخت كوشان كه ازعهده اين امتحانات بـزرگ برآمده اند بازگو مى كند و مى گويد: ((اينها كسانى هستندكه لطف و رحمت خدا و درود الهى بر آنها است )) (واولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمـة ).ايـن الطاف و رحمتها آنها را نيرو مى بخشد كه در اين راه پرخوف و خطرگرفتار اشتباه و انحراف نشوند, لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((و آنها هستند هدايت يافتگان )) (واولئك هم المهتدون ).
ادامه مطلب
خداوند در آخرين جمله از آيه قبل يكى از دلايل تغيير قبله را تكميل نعمت خود بر مردم و هدايت آنـان بـيـان كـرد, در اين آيه با ذكر كلمه ((كما)) اشاره به اين حقيقت مى كند كه تغيير قبله تنها نـعـمت خدا بر شما نبود, بلكه نعمتهاى فراوان ديگرى به شما داده است ((همان گونه كه رسولى در ميان شما از نوع خودتان فرستاديم )) (كم ارسلنا فيكم رسولا منكم ).
او از نـوع بشر است و تنها بشر مى تواند مربى و رهبر و سرمشق انسانها گردد واز دردها و نيازها و مسائل او آگاه باشد كه اين خود نعمت بزرگى است .
بعد از ذكر اين نعمت به چهار نعمت ديگر كه از بركت اين پيامبر, عايدمسلمين شد اشاره مى كند:.
1ـ ((آيات ما را بر شما مى خواند)) (يتلوا عليكم آياتنا).
2ـ ((و شما را پرورش مى دهد)) و بر كمالات معنوى و مادى شما مى افزايد(ويزكيكم ).
3ـ ((و كتاب و حكمت به شما مى آموزد)) (ويعلمكم الكتاب والحكمة ).
گرچه ((تعليم )) بطور طبيعى مقدم بر ((تربيت ))است , اما قرآن مجيد براى اثبات اين حقيقت كه هدف نهايى ((تربيت )) است غالبا آن را مقدم بر تعليم آورده است .
4ـ ((و آنچه را نمى دانستيد به شما ياد مى دهد)) (ويعلمكم مالم تكونواتعلمون ).
(آيـه 152)ـ ايـن آيـه بـه مردم اعلام مى كند كه جا دارد شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آورند و با بـهـره گيرى صحيح از اين نعمتها, حق شكر او را ادا كنند,مى فرمايد: ((مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكر مرا به جا آوريد و كفران نكنيد))(فاذكرونى اذكركم واشكرولى ولاتكفرون ).
جـمـله ((مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم )) اشاره به يك اصل تربيتى است يعنى به ياد من باشيد, به يـاد ذات پـاكـى كـه سـرچـشمه تمام خوبيها و نيكيها است , توجه شمابه اين ذات پاك شما را در فعاليتها مخلصتر, مصمم تر, نيرومندتر, و متحدترمى سازد.
هـمـان گونه كه منظور از ((شكرگزارى و عدم كفران )) آن است كه هر نعمتى رادرست به جاى خود مصرف كنيد و در راه همان هدفى كه براى آن آفريده شده ايدبه كار گيريد.
ادامه مطلب
|
مشاهده آیه: |
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَیتُونَةٍ لا شَرْقِیةٍ وَ لا غَرْبِیةٍ یكادُ زَیتُها یضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یشاءُ وَ یضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
قرآن كریم سوره مباركه نور (24)، آیه 35
|
|
ترجمه آیه: |
خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَلِ نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شیشه اى است. آن شیشه گویى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زیتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مى شود. نزدیك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسیده باشد - روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر كه را بخواهد با نور خویش هدیت مىكند، و ین مثلها را خدا براى مردم مى زند و خدا به هر چیزى داناست.
|
|
شرح تصویر: |
نور:
اشاره به نورى كه از كلمه مقدس اللَّه جارى، و نور آسمانها و زمین است و موجب وجد و نشاط معنوى زمینیان می شود. |
|
در ايـن آيه كه فرمان تغيير قبله در آن صادر گرديده نخست مى فرمايد: ((مانگاههاى انتظارآميز تو را به آسمان (مركز نزول وحى ) مى بينيم )) (قد نرى تقلب وجهك فى السم).((اكـنـون تـو را بـه سـوى قـبله اى كه از آن راضى خواهى بود باز مى گردانيم ))(فلنولينك قبلة ترضيها).((هـم اكـنـون صـورت خـود را بـه سـوى مـسجدالحرام و خانه كعبه بازگردان )) (فول وجهك شطرالمسجد الحرام ).نـه تنها در مدينه , ((هر جا باشيد, روى خود را به سوى مسجدالحرام كنيد))(وحيث ماكنتم فولوا وجوهكم شطره ).جالب اين كه تغيير قبله يكى از نشانه هاى پيامبراسلام (ص ) در كتب پيشين ذكر شده بود, چه اين كه آنها خوانده بودند كه او به سوى دو قبله نماز مى خواند(يصلى الى القبلتين )).لـذا قـرآن اضـافـه مى كند: ((كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده است ,مى دانند اين فرمان حقى است از ناحيه پروردگارشان )) (وان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انـه الحق من ربهم ).و در پايان اضافه مى كند: ((خداوند از اعمال آنها غافل نيست )) (وما اللّه بغافل عما يعملون ).يـعـنـى آنها به جاى اين كه اين تغيير قبله را به عنوان يك نشانه صدق او كه دركتب پيشين آمده معرفى كنند, كتمان كرده و به عكس روى آن جنجال به راه انداختند, خدا, هم از اعمالشان آگاه است , و هم از نياتشان .(آيه 145) ـ.
ادامه مطلب
به دنبال دعوتى كه در آيات سابق از عموم پيروان اديان , دائر به تبعيت ازبرنامه هاى همه انبيا شده بود, در اين آيه , به همه آنها فرمان مى دهد كه ((تنها رنگ خدايى را بپذيريد)) كه همان رنگ ايمان و توحيد خالص است (صبغة اللّه ).
و بـه ايـن ترتيب قرآن فرمان مى دهد همه رنگهاى نژادى و قبيلگى و سايررنگهاى تفرقه انداز را از ميان بردارند و همگى به رنگ الهى درآيند.
سـپس اضافه مى كند: ((چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است ؟ و ما منحصرا اورا پرستش مى كنيم )) (ومن احسن من اللّه صبغة ونحن له عابدون ).
(آيـه 139)ـ و از آنـجـا كـه يـهود و غير آنها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو برمى خاستند و مـى گـفـتـنـد: تمام پيامبران از ميان جمعيت ما برخاسته , و دين ماقديمى ترين اديان و كتاب ما كهنترين كتب آسمانى است , اگر محمد نيز پيامبر بودبايد از ميان ما مبعوث شده باشد!.
قرآن خط بطلان به روى همه اين پندارها كشيده , نخست به پيامبر مى گويد:((به آنها بگو: آيا در بـاره خـداونـد بـا مـا گفتگو مى كنيد؟ در حالى كه او پروردگار ما وپروردگار شما است )) (قل اتحجوننا فى اللّه وهو ربنا وربكم ).
ايـن را نيز بدانيد كه ((ما در گرو اعمال خويشيم و شما هم در گرو اعمال خود))و هيچ امتيازى براى هيچ كس جز در پرتو اعمالش نمى باشد) (ولن اعمالنا ولكم اعمالكم ).
بـا اين تفاوت كه ((ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم و موحد خالصيم )) امابسيارى از شما توحيد را به شرك آلوده كرده اند (ونحن له مخلصون ).
(آيـه 140)ـ ايـن آيـه بـه قسمت ديگرى از اين ادعاهاى بى اساس پاسخ گفته مى فرمايد: ((آيا شما مى گوييد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباطهمگى يهودى يا نصرانى بوده اند)))؟ (ام تقولون ان ابرهيم واسمعيل واسحق ويعقوب والا سباط كانوا هودا او نصارى ).
((آيا شما بهتر مى دانيد يا خدا))؟! (قل انـتم اعلم ام اللّه ).
خدا بهتر از همه كس مى داند كه آنها, نه يهودى بودند, و نه نصرانى .
شما هم كم و بيش مى دانيد و اگر هم ندانيد باز بدون اطلاع , چنين نسبتى رابه آنها دادن تهمت است و گناه , و كتمان حقيقت ((و چه كسى ستمكارتر از آن كسى است كه شهادت الهى را كه نزد او است كتمان كند))؟ (ومن اظلم ممن كتم شهادة عنده من اللّه ).
(آيه 141)ـ در اين آيه به گونه ديگرى به آنها پاسخ مى گويد, مى فرمايد: به فرض اين كه همه اين ادعـاهـا درسـت بـاشـد ((آنـهـا گـروهى بودند كه در گذشتند وپرونده اعمالشان بسته شد, و دورانشان سپرى گشت و اعمالشان متعلق به خودشان است )) (تلك امة قد خلت لها ما كسبت ).
((و شـمـا هـم مـسؤول اعمال خويش هستيد و هيچ گونه مسؤوليتى در برابراعمال آنها نداريد)) (ولكم ما كسبتم ولا تسئلون عما كانوا يعملون ).
آغاز جز دوم قرآن مجيد. (آيه 142) ـ .
ادامه مطلب
از آيـات مـخـتـلف قرآن و احاديث و تواريخ اسلامى بخوبى استفاده مى شودكه خانه كعبه پيش از ابـراهيم , حتى از زمان آدم بر پا شده بود, سپس در طوفان نوح فرو ريخت و بعد به دست ابراهيم و فـرزنـدش اسـمـاعيل تجديد بنا گرديد اتفاقاتعبيرى كه در اين آيه به چشم مى خورد نيز همين مـعنى را مى رساند آنجا كه مى گويد: ((بياد آوريد هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كـعـبـه ) را بـالامـى بـردنـد, و مـى گفتند: پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانايى )) (واذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت واسمعيل ربنا تقبل منا انك انـت السميع العليم ).
اين تعبير مى رساند كه شالوده هاى خانه كعبه وجود داشته و ابراهيم واسماعيل پايه ها را بالا بردند.
در دو آيه بعد ابراهيم و فرزندش اسماعيل , پنج تقاضاى مهم از خداوندجهان مى كنند.
(آيـه 128)ـ نـخـسـت عـرضـه مى دارند: ((پروردگارا! ما را تسليم فرمان خودت قرار ده )) (ربنا واجعلنا مسلمين لك ).
بـعـد تـقـاضا مى كنند: ((از دودمان ما نيز امتى مسلمان و تسليم در برابر فرمانت قرار ده )) (ومن ذريتن امة مسلمة لك ).سـپس تقاضا مى كنند: ((طرز پرستش و عبادت خودت را به ما نشان ده , و ما رااز آن آگاه ساز)) (وارنا مناسكنا).تا بتوانيم آن گونه كه شايسته مقام تو است عبادتت كنيم .بـعـد از خدا تقاضاى توبه كرده , مى گويند: ((توبه ما را بپذير و رحمتت رامتوجه ما گردان كه تو تواب و رحيمى )) (وتب علينا انك انـت التواب الرحيم ).
(آيـه 129)ـ پـنـجـمين تقاضاى آنها اين است كه : ((پروردگارا! در ميان آنهاپيامبرى از خودشان مبعوث كن )) (ربنا وابعث فيهم رسولا منهم ).((تـا آيـات تو را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آنها را پاكيزه كند)) (يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم ).((چرا كه تو توانا هستى و بر تمام اين كارها قدرت دارى )) (انك انـت العزيزالحكيم ).
پيامبرى از ميان خود آنها.
ايـن تـعـبـير كه رهبران و مربيان انسان بايد از نوع خود او باشند, با همان صفات و غرايز بشرى , تا بـتوانند از نظر جنبه هاى عملى , سرمشقهاى شايسته اى باشند, بديهى است اگر از غير جنس بشر بـاشند نه آنها مى توانند دردها, نيازها,مشكلات , و گرفتاريهاى مختلف انسانها را درك كنند و نه انسانها مى توانند از آنهاسرمشق بگيرند.(آيه 130).
ادامه مطلب
بـطـورى كـه از آيات و احاديث بر مى آيد كسانى كه از طرف خدا ماموريت داشتند داراى مقامات مختلفى بودند:.
مقام نبوت .
يعنى دريافت وحى از خداوند, بنابراين ((نبى )) كسى است كه وحى بر او نازل مى شود .
مقام رسالت .
يـعـنـى مـقـام ابـلاغ وحـى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهى بـخـشيدن , بنابراين رسول كسى است كه موظف است در حوزه ماموريت خود به تلاش و كوشش برخيزد, و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى وعقيدتى تلاش نمايد.3ـ.
مقام امامت ـ.
يعنى رهبرى و پيشوايى خلق , در واقع امام كسى است كه با تشكيل يك حكومت الهى سعى مى كند احكام خدا را عملا اجرا و پياده نمايد.بـه عـبـارت ديـگـر وظـيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مى باشد.3ـ.
امامت يا آخرين سيرتكاملى ابراهيم ـ.
مقام امامت , مقامى است بالاتر و حتى برتر از نبوت و رسالت , اين مقام نيازمند شايستگى فراوان در جـمـيـع جـهـات است كه ابراهيم پس از امتحان شايستگى از طرف خداوند دريافت داشت و اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم بود.(آيه 125) ـ.
ادامه مطلب
درست است كه انسان بايد با نيروى جاذبه اخلاق دشمنان را به سوى حق دعوت كند, ولى اين در مـقـابل افراد انعطاف پذير است , اما كسانى كه هرگز تسليم حرف حق نيستند, نبايد در فكر جلب رضايت آنها بود, اينجا است كه اگر ايمان نياوردند بايد گفت : به جهنم ! و بيهوده نبايد وقت صرف آنها كرد.2ـ.
حق تلاوت چيست ؟.
ايـن تـعـبـيـر پـرمعنايى است در حديثى از امام صادق (ع ) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود: ((مـنـظـور ايـن است كه آيات آن را با دقت بخوانند و حقايق آن رادرك كنند و به احكام آن عمل بـنمايند, به وعده هاى آن اميدوار, و از وعيدهاى آن ترسان باشند, از داستانهاى آن عبرت گيرند, به اوامرش گردن نهند و نواهى آن رابپذيرند, به خدا سوگند منظور حفظ كردن آيات و خواندن حـروف و تلاوت سوره هاو يادگرفتن اعشار و اخماس ((16)) آن نيست ـ آنها حروف قرآن را حفظ كردند اماحدود آن را ضايع ساختند, منظور تنها اين است كه در آيات قرآن بينديشند و به احكامش عمل كنند, چنانكه خداوند مى فرمايد: اين كتابى است پر بركت كه ما برتو نازل كرديم تا در آياتش تدبر كنند)).
(آيـه 122) ـ بـار ديـگـر خـداونـد روى سخن را به بنى اسرائيل كرده مى فرمايد:((اى بنى اسرائيل بـه خـاطـر بـيـاوريـد نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشتم و نيز به خاطربياوريد كه من شما را بر جـهـانـيـان (بر تمام مردمى كه در آن زمان زندگى مى كردند)برترى بخشيدم )) (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انـعمت عليكم وانى فضلتكم على العالمين ).
(آيه 123)ـ ولى از آنجا كه هيچ نعمتى بدون مسؤوليت نخواهد بود, بلكه خداوند در برابر بخشيدن هـر مـوهـبـتـى تـكـلـيف و تعهدى بر دوش انسان مى گذارد دراين آيه به آنها هشدار مى دهد و مـى گـويد: ((از آن روز بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى كند)) (واتقوا يوما لاتجزى نفس عـن نـفس شيئا) ((و چيزى به عنوان غرامت و يا فديه كه بلاگردان آنها باشد پذيرفته نمى شود)) (ولا يقبل منها عدل ).
((و هيچ شفاعتى (جز به اذن پروردگار) او را سود ندهد)) (ولاتنفعها شفاعة ).
و اگـر فـكـر مـى كـنـيد كسى در آنجا ـجز خداـ مى تواند انسان را كمك كند اشتباه است چرا كه ((هيچ كس در آنجا يارى نمى شود)) (ولاهم ينصرون ).(آيه 124) ـ.
ادامه مطلب
ايـن عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزندى است هم مورد قبول مسيحيان است , هم گروهى از يـهـود, و هم مشركان آيه شريفه براى كوبيدن اين خرافه چنين مى گويد: ((آنها گفتند: خداوند فـرزندى براى خود انتخاب كرده است , پاك و منزه است او از اين نسبتهاى ناروا)) (وقالوا اتخذاللّه ولدا سبحانه ).
خـدا چـه نـيـازى دارد كه فرزندى براى خود برگزيند؟ آيا نيازمند است ؟احتياج به كمك دارد؟ احتياج به بقا نسل دارد؟ ((براى او است آنچه در آسمانها وزمين است )) (بل له ما فى السموات والا رض ).
((و همگان در برابر او خاضعند)) (كل له قانتون ).
(آيـه 117)ـ او نـه تـنها مالك همه موجودات عالم هستى است , بلكه ((ايجادكننده همه آسمانها و زمين اوست )) (بديع السموات والا رض ).
و حتى بدون نقشه قبلى و بدون احتياج به وجود ماده , همه آنها را ابداع فرموده است .
او چه نيازى به فرزند دارد در حالى كه : ((هرگاه فرمان وجود چيزى را صادركند به او مى گويد: موجود باش , و آن فورا موجود مى شود))! (واذا قضى امرا فانمايقول له كن فيكون ).
اين جمله از حاكميت خداوند در امر خلقت سخن مى گويد.
دلايل نفى فرزند.
اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زاييده افكار ناتوان انسانهايى است كه خدا را در همه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى كردند.
انـسان به دلايل مختلفى نياز به وجود فرزند دارد: از يكسو عمرش محدوداست و براى ادامه نسل تولد فرزند لازم است .
از سوى ديگر قدرت او محدود است , و مخصوصا به هنگام پيرى و ناتوانى نياز به معاونى دارد كه به او در كارهايش كمك كند.
ازسـوى سـوم جـنـبه هاى عاطفى , وروحيه انس طلبى , ايجاب مى كند كه انسان مونسى درمحيط زندگى خود داشته باشدكه آن هم به وسيله فرزندان تامين مى گردد.
بـديهى است هيچ يك از اين امور در مورد خداوندى كه آفريننده عالم هستى و قادر بر همه چيز و ازلى و ابدى است مفهوم ندارد.
به علاوه داشتن فرزند لازمه اش جسم بودن است كه خدا از آن نيز منزه مى باشد.(آيه 118) ـ.
ادامه مطلب
قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از ادعاهاى پوچ و نابجاى گروهى ازيهوديان و مسيحيان كرده و سـپـس پـاسـخ دنـدان شكن به آنها مى گويد: ((آنها گفتند:هيچ كس جز يهود و نصارى داخل بهشت نخواهد شد)) (وقالوا لن يدخل الجـنـة الا من كان هودا او نصارى ).در پـاسـخ ابتدا مى فرمايد: ((اين تنها آرزويى است كه دارند)) و هرگز به اين آرزونخواهند رسيد (تلك امانيهم ).بعد روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده مى گويد: ((به آنها بگو هر ادعايى دليلى مى خواهد چنانچه در اين ادعا صادق هستيد دليل خود را بياوريد)) (قل هاتوابرهانكم ان كنتم صادقين ).(آيـه 112)ـ پس ازاثبات اين واقعيت كه آنها هيچ دليلى براين مدعى ندارند وادعاى انحصارى بودن بهشت , تنها خواب و خيالى است كه در سر مى پرورانند,معيار اصلى و اساسى ورود در بهشت را به صـورت يـك قـانـون كـلى بيان كرده ,مى گويد: آرى ! كسى كه در برابر خداوند تسليم گردد و نيكوكار باشد پاداش اونزدپروردگارش ثابت است )) (بلى من اسلم وجهه للّه وهو محسن فله اجره عند ربه ).چـنـيـن كسانى نيكوكارى وصف آنها شده و در عمق جانشان نفوذ كرده است ,و بنابراين ((چنين كسانى نه ترسى خواهند داشت و نه غمگين مى شوند)) (ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون ).نـفـى خوف و غم از پيروان خط توحيد, دليلش روشن است , چرا كه آنها تنهااز خدا مى ترسند, و از هيچ چيز ديگر وحشت ندارند, ولى مشركان خرافى از همه چيز ترس دارند, از گفته هاى اين و آن , از فال بد زدن , از سنتهاى خرافى و از بسيارچيزهاى ديگر.آيـه 113ـ شـان نـزول : جمعى از مفسران از ابن عباس چنين نقل كرده اند:هنگامى كه گروهى از مـسـيـحـيـان ((نجران )) خدمت رسولخدا(ص ) آمدند, عده اى ازعلماى يهود نيز در آنجا حضور يـافتند, بين آنها و مسيحيان در محضر پيامبر(ص )نزاع و مشاجره در گرفت , ((رافع بن حرمله )) (يـكـى از يـهـوديان ) رو به جمعيت مسيحيان كرد و گفت : آيين شما پايه و اساسى ندارد و نبوت عـيسى و كتاب او انجيل را انكار كرد, مردى از مسيحيان نجران نيز عين اين جمله را در پاسخ آن يهودى تكرار نمود و گفت : آيين يهود پايه و اساسى ندارد, در اين هنگام آيه نازل شد و هردو دسته را به خاطر گفتار نادرستشان ملامت نمود.
ادامه مطلب
نـخـسـت قـرآن به اين حقيقت اشاره مى كند كه دلايل كافى و نشانه هاى روشن و آيات بينات در اختيار پيامبراسلام (ص ) قرار دارد و آنها كه انكار مى كنند درحقيقت , پى به حقانيت دعوت او برده و به خاطر اغراض خاصى به مخالفت برخاسته اند, مى گويد: ((ما بر تو آيات بينات نازل كرديم و جز فاسقان كسى به آنهاكفر نمى ورزد)) (ولقد انـزلن اليك آيات بينات وما يكفر به الا الفاسقون ).
(آيه 100)ـ سپس به يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود, يعنى پيمان شكنى كه گويا با تاريخ آنها هـمراه است اشاره كرده , مى گويد: ((آيا هر بار آنان پيمانى با خدا و پيامبر بستند جمعى از آنها آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند))؟! (اوكلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم ).
آرى ! ((اكثرشان ايمان نمى آورند)) (بل اكثرهم لايؤمنون ).
خـداونـد از آنـهـا در كـوه طور پيمان گرفت كه به فرمانهاى تورات عمل كنند ولى سرانجام اين پيمان را شكستند و فرمان او را زير پا گذاردند.
و نـيز از آنها پيمان گرفته شده بود كه به پيامبر موعود (پيامبراسلام كه بشارت آمدنش در تورات داده شده بود) ايمان بياورند به اين پيمان نيز عمل نكردند.
(آيه 101)ـ در اين آيه , تاكيد صريحتر و گوياترى روى همين موضوع داردمى گويد: ((هنگامى كه فـرستاده اى از سوى خدا به سراغ آنها آمد و با نشانه هايى كه نزد آنها بود مطابقت داشت , جمعى از آنـان كـه داراى كـتـاب بـودند كتاب الهى راپشت سر افكندند, آن چنانكه گويى اصلا از آن خبر ندارند)) (ولما جهم رسول من عنداللّه مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب اللّه ورا ظهورهم كانـهم لا يعلمون ).(آيه 102) ـ.
ادامه مطلب
در تفسير آيات گذشته خوانديم كه يهود به خاطر اين كه اين پيامبر ازبنى اسرائيل نيست , و منافع شخصى آنها را به خطر مى اندازد از اطاعت و ايمان به او سر باز زدند.
در تـعقيب آن در اين آيه به جنبه تعصبات نژادى يهود كه در تمام دنيا به آن معروفند اشاره كرده , چـنـيـن مـى گويد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خداوندنازل فرموده ايمان بياوريد, مى گويند: ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده باشد (نه بر اقوام ديگر) و به غير آن كافر مى شوند)) (واذا قيل لهم آمنوا بم انـزل اللّه قالوا نؤمن بم انـزل علينا ويكفرون بما ورآئه ).
آنـهـا نـه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن , بلكه تنها جنبه هاى نژادى و منافع خويش را در نظر مى گرفتند ((در حالى كه اين قرآن حق است و منطبق بر نشانه ها وعلامتهايى است كه در كتاب خويش خوانده بودند)) (وهوالحق مصدقا لما معهم ).
پـس از آن پـرده از روى دروغ آنـان بـرداشـته و مى گويد: اگر بهانه عدم ايمان شمااين است كه محمد(ص ) از شما نيست پس چرا به پيامبران خودتان در گذشته ايمان نياورديد؟ ((بگو: پس چرا آنـهـا را كشتيد اگر راست مى گوييد و ايمان داريد))؟! (قل فلم تقتلون انـبياللّه من قبل ان كنتم مؤمنين ).
(آيـه 92) ـ اگـر بـه راسـتـى آنـها به تورات ايمان داشتند, توراتى كه قتل نفس را گناه بزرگى مى شمرد نمى بايست پيامبران بزرگ خدا را به قتل برسانند.
قـرآن براى روشنتر ساختن دروغ و كذب آنها, سند ديگرى را بر ضد آنها افشامى كند و مى گويد: ((موسى آن همه معجزات و دلايل روشن را براى شما آورد, ولى شما بعد از آن گوساله را انتخاب كرديد و با اين كار ظالم و ستمگر بوديد))! (ولقدجكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده وانـتم ظالمون ).
اگر شما راست مى گوييد و به پيامبر خودتان ايمان داريد پس اين گوساله پرستى بعد از آن همه دلايل روشن توحيدى چه بود؟.
(آيـه 93)ـ ايـن آيه سند ديگرى بر بطلان اين ادعا به ميان مى كشد ومى گويد: ((ما از شما پيمان گـرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان قرار داديم و به شماگفتيم دستوراتى را كه مى دهيم محكم بـگـيـريد و درست بشنويد اما آنها گفتند:شنيديم و مخالفت كرديم )) (واذ اخذنا ميثاقكم ورفعنا فوقكم الطور خذوا م آتيناكم بقوة واسمعوا قالوا سمعنا وعصينا).
((آرى ! دلـهـاى آنـهـا به خاطر كفرشان با محبت گوساله آبيارى شده بود))!(واشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم ).
شـگـفـتـا ! اين چگونه ايمانى است كه هم با كشتن پيامبران خدا مى سازد و هم گوساله پرستى را اجازه مى دهد, و هم ميثاقهاى محكم الهى را به دست فراموشى مى سپرد؟!.
آرى ((اگـر شما مؤمنيد ايمانتان بد دستوراتى به شما مى دهد)) (قل بئسمايامركم به ايمانكم ان كنتم مؤمنين ).
آيه 94ـ.
ادامه مطلب
بـاز روى سخن در اين آيه و آيه بعد به بنى اسرائيل است , هر چند مفاهيم ومعيارهاى آن عموميت دارد و همگان را در بر مى گيرد.نخست مى گويد ((ما به موسى كتاب آسمانى (تورات ) داديم )) (ولقد آتيناموسى الكتاب ).((و بـعـد از او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم )) (وقفينا من بعده بالرسل )پيامبرانى همچون داود و سليمان و يوشع و زكريا و يحيى و.((و بـه عـيـسـى بـن مريم دلايل روشن داديم , و او را به وسيله روح القدس تاييدنموديم )) (وآتينا عيسى بن مريم البينات وايدناه بروح القدس ).((ولـى آيـا اين پيامبران بزرگ با اين برنامه هاى سازنده , هر كدام مطلبى برخلاف هواى نفس شما آورد, در بـرابـر او اسـتـكـبار نموديد و زير بار فرمانش نرفتيد))؟!(افكلما جكم رسول بما لاتهوى انـفسكم استكبرتم ).
ايـن حـاكـمـيت هوى و هوس بر شما آن چنان شديد بود كه : ((گروهى از آنها راتكذيب كرديد و گروهى را به قتل رسانديد)) (ففريقا كذبتم وفريقا تقتلون ).اگـر تكذيب شما مؤثر مى افتاد و منظورتان عملى مى شد شايد به همان اكتفامى كرديد و اگر نه دست به خون پيامبران الهى آغشته مى ساختيد!.
ادامه مطلب
در آيـات گذشته نامى از پيمان بنى اسرائيل به ميان آمد در اينجا, قرآن مجيديهود را شديدا مورد سـرزنش قرار مى دهد كه چرا اين پيمانها را شكستند؟ و آنها رادر برابر اين نقض پيمان به رسوايى در اين جهان و كيفر شديد در آن جهان تهديدمى كند.در پـيـمان بنى اسرائيل اين مطالب آمده است : 1ـ توحيد و پرستش خداونديگانه , چنانكه نخستين جـمـلـه آيـه مـى گـويـد: ((بـه يـاد آوريـد زمـانـى را كـه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم جز اللّه (خـداونـديـگانه ) را پرستش نكنيد)) و در برابر هيچ بتى سر تعظيم فرود نياوريد (واذ اخذنا ميثاق بنى اسرآئيل لا تعبدون الا اللّه ).2ـ ((و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد)) (وبالوالدين احسانا).3ـ ((نـسـبـت بـه خـويـشـاوندان و يتيمان و مستمندان نيز به نيكى رفتار نماييد))(وذى القربى واليتامى والمساكين ).4ـ ((و با سخنان نيكو با مردم سخن گوييد)) (وقولوا للناس حسنا).5ـ ((نماز را برپا داريد)) و در همه حال به خدا توجه داشته باشيد (واقيمواالصلوة ).6ـ ((در اداى زكات و حق محرومان , كوتاهى روا مداريد)) (وآتوا الزكوة ).((امـا شـمـا جز گروه اندكى سرپيچى كرديد, و از وفاى به پيمان خود,روى گردان شديد)) (ثم توليتم الا قليلا منكم وانـتم معرضون ).(آيـه 84)ـ هـفـت : و به ياد آريد ((هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم خون يكديگر را نريزيد)) (واذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم ).8ـ ((يكديگر را از خانه ها و كاشانه هاى خود بيرون نكنيد)) (ولا تخرجون انـفسكم من دياركم ).9ـ چـنانچه كسى در ضمن جنگ از شما اسير شد, همه براى آزادى او كمك كنيد, فديه دهيد و او را آزاد سـازيـد (اين ماده از پيمان از جمله افتؤمنون ببعض الكتاب وتكفرون ببعض كه بعدا خواهد آمد استفاده مى شود).((شما به همه اين مواد اقرار كرديد و بر اين پيمان گواه بوديد)) (ثم اقررتم وانـتم تشهدون ).(آيـه 85)ـ ولـى شـمـا بسيارى از مواد اين ميثاق الهى را زير پا گذاشتيد ((شماهمانها بوديد كه يـكـديگر را به قتل مى رسانديد و جمعى از خود را از سرزمينشان آواره مى كرديد)) (ثم انـتم هؤلا تقتلون انـفسكم وتخرجون فريقا منكم من ديارهم ).
ادامه مطلب
[ یک شنبه 18 تير 1391برچسب: پيمان شكنان !, , ] [ 7:57 ] [ اکبر احمدی ]
[ ]
در تعقيب آيات گذشته پيرامون خلافكاريهاى يهود, آيات موردبحث ,جمعيت آنها را به دو گروه مشخص تقسيم مى كند, ((عوام )) و ((دانشمندان حيله گر))مى گويد: ((گروهى از آنها افرادى هستند كه از دانش بهره اى ندارند, و از كتاب خداجز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند, و تنها به پندارهايشان دل بسته اند))(ومنهم اميون لايعلمون الكتاب الا امانى وان هم الا يظنون ).
(آيـه 79)ـ دسـتـه اى ديـگـر از دانشمندان آنها بودند كه حقايق را به سود خودتحريف مى كردند چنانكه قرآن مى گويد: ((واى بر آنها كه مطالب خود را به دست خود مى نويسند, و بعد مى گويند اينها از سوى خداست )) (فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عنداللّه ).
((وهـدفشان اين است كه با اين كار, بهاى كمى به دست آورند)) (ليشتروا به ثمناقليلا ) ((واى بر آنـها از آنچه با دست خود مى نويسند)) (فويل لهم مما كتبت ايديهم ) ((وواى بر آنها از آنچه با اين خيانتها به دست مى آورند)) (و ويل لهم مما يكسبون ).
از جمله هاى اخير اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه آنها هم وسيله نامقدسى داشتند, و هم نتيجه نادرستى مى گرفتند.(آيه 80) ـ.
ادامه مطلب
در پـاسـخ ايـن سـؤال مـى تـوان گفت : هيچ مانعى ندارد كه افراد متمرد و سركش را با تهديد به مـجـازات در بـرابـر حق تسليم كنند, اين تهديد و فشار كه جنبه موقتى دارد, غرور آنها را در هم مـى شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مى كند ودر ادامه راه با اراده و اختيار به وظايف خويش عمل مى كند.و به هر حال , اين پيمان , بيشتر مربوط به جنبه هاى عملى آن بوده است وگرنه اعتقاد را نمى توان با اكراه تغيير داد.(آيه 65) ـ.
عصيانگران روز شنبه !.
اين آيه به روح عصيانگرى و نافرمانى حاكم بر يهود و علاقه شديد آنها به امور مادى اشاره مى كند, نـخـسـت مـى گويد: ((قطعا حال كسانى را كه از ميان شما درروز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد)) (ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت ).و نـيـز دانـسـتيد كه ((ما به آنها گفتيم : به صورت بوزينه گان طرد شده اى درآييد وآنها چنين شدند)) (فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين ).(آيـه 66)ـ ((ما اين امر را كيفر و عبرتى براى مردم آن زمان و زمانهاى بعد قرارداديم )) (فجعلناها نكالا لما بين يديها وما خلفها).((و همچنين پند و اندرزى براى پرهيزكاران )) (وموعظة للمتقين ).شرح اين ماجرا ذيل آيات (163 تا 166) سوره اعراف خواهد آمد و خلاصه آن چنين است : ((خداوند بـه يـهـود دسـتـور داده بـود, روز ((شـنـبـه )) را تعطيل كنند,گروهى از آنان كه در كنار دريا مـى زيـسـتند به عنوان آزمايش دستور يافتند از دريا درآن روز ماهى نگيرند, ولى از قضا روزهاى شـنبه كه مى شد, ماهيان فراوانى بر صفحه آب ظاهر مى شدند, آنها به فكر حيله گرى افتادند و با يـكـنـوع كلاه شرعى روز شنبه ازآب ماهى گرفتند, خداوند آنان را به جرم اين نافرمانى مجازات كرد و چهره شان را ازصورت انسان به حيوان دگرگون ساخت ))!.(آيه 67) ـ.
ادامه مطلب
در اين آيه مساله پيمان گرفتن از بنى اسرائيل , براى عمل به محتويات تورات و سپس تخلف آنها از ايـن پـيـمـان اشـاره شـده اسـت , نخست مى گويد: ((به خاطربياوريد زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم )) (واذ اخذنا ميثاقكم ).((و طور را بالاى سر شما قرار داديم )) (ورفعنا فوقكم الطور).((و گفتيم آنچه را از آيات الهى به شما داده ايم با قدرت و قوت بگيريد)) (خذوام آتيناكم بقوة ).((و آنـچـه را در آن اسـت دقـيـقـا به خاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تاپرهيزكار شويد)) (واذكرا ما فيه لعلكم تتقون ).(آيـه 64)ـ ولـى شـمـا پيمان خود را به دست فراموشى سپرديد ((و بعد از اين ماجرا, روى گردان شديد)) (ثم توليتم من بعد ذلك ).((و اگـر فـضـل و رحـمت خدا بر شما نبود, از زيانكاران بوديد)) (فلولا فضل اللّه عليكم ورحمـته لكنتم من الخاسرين ).1.
ادامه مطلب
بدون شك , تنوع از لوازم زندگى و جز خواسته هاى بشر است , كاملا طبيعى است كه انسان پس از مـدتـى از غذاى يكنواخت خسته شود, اين كار خلافى نيست پس چگونه بنى اسرائيل با درخواست تنوع مورد سرزنش قرار گرفتند؟.
پاسخ اين سؤال با ذكر يك نكته روشن مى شود و آن اين كه در زندگى بشرحقايقى وجود دارد كه اسـاس زنـدگـى او را تشكيل مى دهد و نبايد فداى خورد وخواب و لذائذ متنوع گردد زمانهايى پـيـش مـى آيـد كه توجه به اين امور انسان را ازهدف اصلى , از ايمان و پاكى و تقوى , از آزادگى و حريت باز مى دارد, در اينجاست كه بايد به همه آنها پشت پا بزند.
تنوع طلبى در حقيقت دام بزرگى است از سوى استعمارگران ديروز و امروزكه با استفاده از آن , افـراد آزاده را چـنان اسير انواع غذاها و لباسها و مركبها و مسكنهامى كنند كه خويشتن خويش را بكلى به دست فراموشى بسپارند و حلقه اسارت آنهارا بر گردن نهند.(آيه 62) ـ.
ادامه مطلب
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 169 صفحه بعد
.:
Weblog Themes By
Weblog Skin :.
|
|